گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
حکم ولایی؛ ج 3، ص: 362







حکم ولایی [کم حکومتی؛ حکم سلطانی]: حکم صادر از ولیّامر مسلمانان.حکم ولایی یا حکومتی عبارت است از امر و نهیی که
امام علیه السّلام یا نایب ایشان به عنوان ولیّ امر مسلمانان صادر میکند.تفاوت آن با فتوا و حکم قضایی این است که فتوا عبارت
است از اخبار فقیه از حکم ثابت در شرع مقدس (() حکم) و حکم قضایی عبارت است از انشاء حکم جزئی منطبق با احکام شرع
براي فیصله دادن به نزاعها و اختلافها و احقاق حقوق افراد؛ در حالی که حکم ولایی عبارت است از انشاء حکم دربارة آنچه که به
مصالح عمومی مسلمانان- اعم از سیاسی، اجتماعی و اقتصادي- مربوط میشود. 1عنوان یاد شده از عناوین جدید است که معاصران
تحت عنوان ولایت فقیه یا حاکمیت در اسلام از آن سخن گفتهاند.قلمرو احکام ولایی: بدون شک، زمام تشریع احکام شرع تنها در
دست خداوند است؛ زیرا تنها او عالم به مصالح و مفاسد است. 2 البته بر اساس روایات متعدد، حقّ تشریع فی الجمله براي پیامبر
اللّ علیه و آله و امامان معصوم علیهم السّلام ثابت است؛ 3 لیکن همۀ فقهاي امامی بر این نظر متفقند که فقیه شأن تشریع
􀀀
اعظم صلّی ه
ندارد؛ بلکه موظف است به عنوان فقیه، احکام شرع را از منابع آن استخراج و استنباط کند و به عنوان قاضی در موارد اختلاف و
نزاع، طبق احکام شرع، انشاء حکم نماید و به عنوان ولیّ امر مسلمانان- بنابر قول به ثبوت چنین
1 بحوث فقهیۀ هامّۀ/ (6) .5 -4 / 141 ؛ الإحصار و ال ّ ص د/ 185 ؛ احکام الرضاع/ 159 ؛ براهین الحج 2 / 5) تحریر المجلّۀ 2 قسم 1 )
.268 -265 / 3 الکافی (کلینی) 1 (8) .524 2 (7) .511
ص: 363
ولایتی براي فقیه در عصر غیبت- احکام شرع، اعم از احکام اوّلی و ثانوي را در راستاي اصلاح و ساماندهی نظام در سطح جامعه
اجرا کند، در موارد تزاحم بین دو حکم- که امکان اجراي همزمان هر دو فراهم نیست- با توجه به قاعدة اهمّ و مهم و لحاظ کردن
صفحه 248 از 457
مصالح مسلمانان با عنایت به شرایط زمانی و مکانی و رایزنی با اندیشمندان و صاحب نظران، حکم به تقدیم یکی (اهمّ) بر دیگري
(مهم) کرده و اجراي آن را به طور موقت متوقف و تعطیل نماید. بنابر این، حکم ولایی همچون حکم قضایی در طول احکام شرع
اقسام: احکام صادر از سوي ولیّ امر مسلمانان چند «4» . است نه در عرض آن، بدین معنا که از قلمرو احکام شریعت خارج نیست
گونه است. 1. در حوزة نصب و عزل کارگزاران نظام، مانند گماردن فرماندهان لشکر، قضات، استانداران و مدیران. این نوع احکام
ولایی، احکام جزئی و انشائی است که از سوي والی براي کسی که طبق موازین شرع شایستگی چنین مناصبی را دارد صادر
میگردد. 2. احکام خاصیّ که از تطبیق کبراي احکام اوّلی بر مصادیق خود نشأت میگیرد، مانند امر به گردآوري زکات و خمس
و هزینه کردن آن در جاي خود و نیز بسیج نیرو براي جهاد و تعیین زمان جنگ و صلح. 3. احکام خاصی که منشأ آن تطبیق کبراي
احکام ثانوي بر مصادیق آن است، مانند امر به وجوب رعایت مقررات عبور و مرور در سطح خیابانها و جادهها که مقدمۀ برقراري
نظم در جامعه و حفظ جان شهروندان است و وجوب مقدمۀ واجب از احکام ثانوي میباشد، و نیز مانند تحریم برخی روابط تجاري
. یا سیاسی با بیگانگان به منظور در هم شکستن شوکت و هیمنۀ آنان و کوتاه کردن دست ایشان از دخالت در امور مسلمانان. 4
احکامی که در راستاي دفع ستم و تجاوز به حقوق دیگران صادر میشود، مانند امر به گشودن درِ انبار محتکران و فروختن کالاهاي
«5» . موجود در آن هنگام ضرورت و نیز نرخ گذاري کالاهاي مورد نیاز مردم براي پیشگیري از گرانی اجناس و اجحاف بر مردم
5) بحوث فقهیۀ ) .135 -134 / 499 و 511 ؛ القول الرشید 1 - 247 ؛ بحوث فقهیۀ هامّۀ/ 498 - 4) ولایت فقیه (جوادي آملی)/ 246 )
.501 - هامّۀ/ 500
ص: 364
اللّ علیه و آله و نیز امام معصوم علیه
􀀀
اطاعت از حکم ولایی: بدون شک، اطاعت از حکم ولایی صادر شده از رسول خدا صلّی ه
السّلام بر همگان واجب است؛ چنان که اطاعت از حکم ولایی فقیه جامع شرایط- بنابر قول به ثبوت چنین ولایتی براي او- در
ولایت فقیه).تفاوت حکم ولایی با حکم اوّلی و ثانوي: مهمترین این ()) «6» صورت عدم حصول یقین به اشتباه آن، واجب میباشد
تفاوتها عبارت است از: 1. احکام ولایی احکامی جزئی براي اجراي احکام کلّی الهی است؛ لیکن احکام اوّلی و ثانوي احکامی
کلّی است. 2. بحث از احکام ولایی بحثی موضوعی است؛ زیرا احکام ولایی از راه تطبیق کبراي احکام اوّلی یا ثانوي بر مصادیق
آنها به دست میآید؛ در حالی که بحث از احکام اوّلی و ثانوي بحثی موضوعی نیست؛ بلکه فقیه به عنوان فقیه این نوع احکام را از
«7» . منابع شرع استنباط میکند. 3. احکام ولایی در طول احکام اوّلی و ثانوي است نه در عرض آنها
حَکَمیّت؛ ج 3، ص: 364
() تحکیم
حکومت؛ ج 3، ص: 364
حکومت: ناظر و مفسّر بودن دلیلی نسبت به دلیلی دیگر/ مقابل کشف/ قضاوت (() قضاوت)/ ارش جنایت (() ارش).حکومت به
معناي نخست اصطلاحی در اصول فقه و از ابتکارات شیخ انصاري است و مراد از آن، این است که یکی از دو دلیل، سیطرهگونه و
چیرهدستانه از جهت ادا (بیان مُفاد خود) بر دیگري مقدم میشود. بنابر این، تقدیم دلیل حاکم بر دلیل محکوم از جهت سند و نیز از
جهت حجیّت نیست؛ بلکه پس از تقدیم یکی از دو دلیل بر دیگري، نیز هر دو بر حجیّت
.501 - 7) بحوث فقهیۀ هامّۀ/ 500 ) .197 - 6) ولایت فقیه (جوادي آملی)/ 469 ؛ اساس الحکومۀ الاسلامیۀ/ 194 )
ص: 365
صفحه 249 از 457
خود باقیاند؛ چرا که هیچ کدام دیگري را تکذیب نمیکند تا تعارض (() تعارض) پدید آید و یکی از حجیّت بیفتد، مانند مفاد
بنابر این، اگر مأموم بین سه و چهار شک کند، ولی .« با حفظ امام نسبت به عدد رکعات، شکی براي مأموم نیست » این روایت که
امام به یکی از دو طرف علم داشته باشد، مأموم نباید به شک خود اعتنا کند. در نتیجه، دلیلی که موضوع (شک) را تعبّدي- و نه
وجدانی- در صورت حفظ امام براي مأموم نفی میکند، بر دلیلی که وظیفۀ شاكّ را بنا گذاشتن بر اکثر میداند حکومت دارد،
بدون اینکه با آن تعارضی داشته باشد.دلیل حاکم، گاه مفسّر موضوع دلیل محکوم است و گاه مفسّر محمول آن؛ چنان که گاه
دایرة موضوع یا محمول دلیل محکوم را تنگ میکند، مانند مثال یاد شده، و گاه وسعت میبخشد، مانند دلیلی که میگوید:
نسبت به دلیلی که بیانگر احکامی خاص براي نماز است، که دلیل حاکم، موضوع دلیل محکوم (نماز) را « طواف کعبه، نماز است »
حکومت و تخصیص: کاربرد حکومت در جایی که دایرة موضوع دلیل محکوم را تنگ میکند، کار کرد «1» . توسعه داده است
تخصیص (() تخصیص) است، با این تفاوت که در تخصیص، اخراج، حقیقی و عام بر ظهور ذاتی خود باقی است، لیکن در
حکومت، اخراج، تنزیلی و ادّعایی است، به گونهاي که براي عام ظهور ذاتیاي در عموم باقی نمیماند.حکومت و ورود: در
حکومت، خروج مدلول دلیل حاکم از موضوع مدلول دلیل محکوم، حکمی و تنزیلی است، نه وجدانی و حقیقی؛ لیکن در ورود
حکومت به معناي دوم نیز در اصول فقه، بحث انسداد (() انسداد) در «2» . (() ورود) خروج، حقیقی است، هرچند با عنایت تعبّد
«3» . مقابل کشف به کار رفته و مراد از آن، حکم عقل به حجیّت ظنّ مطلق در فرض انسداد باب علم و علمی است
-194 / 536 ؛ اصول الفقه 2 - 22 و 533 -20 / 17 ؛ منتهی الاصول 2 -16 / 2) نهایۀ الافکار 4 قسم 2 ) .197 -194 / 1) اصول الفقه 2 )
. 466 و 516 -465 / 3) فرائد الاصول 1 ) .198
ص: 366
حلّ؛ ج 3، ص: 366
حِلّ: خارج از حَرَم مکّه (() حرم)/ بیرون آمدن از احرام (() احرام)/ حلال و روا بودن، مقابل حرام (() حلال) (() قاعدة حلّیت).
حلال؛ ج 3، ص: 366
حلال: مقابل حرام.حلال عبارت است از آنچه که از نظر شرع و عقل روا و جایز است؛ خواه عملی قلبی باشد، همچون اعتقادات، یا
بدنی و زبانی.اقسام: فقها حلال را به دو قسم تقسیم کردهاند: 1. فعلی که عاري از هر مصلحت و مفسدهاي باشد، مانند برخی
حرکات بدنی و یا برخی گفتارها. 2. فعلی که مصلحت ملزمه با مفسدة ملزمه، یا مصلحت غیر ملزمه با مفسدة غیر ملزمه در آن جمع
باشد؛ به گونهاي که هیچ کدام بر دیگري ترجیح نداشته باشد.قسم اوّل را حلال لااقتضایی (حلال بدون اقتضا) و قسم دوم را حلال
اقتضایی گویند.قاعده و اصل شرعی: هر فعل یا قولی که از جانب شارع، دلیلی بر حرمت یا وجوب آن وارد نشده باشد، حلال
واقعی است. چنان که در موارد شک در حلّیت فعل یا قولی- به جهت عدم وصول دلیل بر حرمت یا حلّیت آن یا اجمال دلیل و یا
«1» . تعارض دو دلیل- اصل در آن، حلّیت ظاهري است
حلالزاده؛ ج 3، ص: 366
حلالزاده: زاده شده از راه مشروع یا در حکم مشروع.فرزندي که از راه آمیزش مشروع، مانند ازدواجِ صحیح یا در حکم مشروع،
مانند آمیزش به شبهه (() آمیزش به شبهه) زاده شده است، حلالزاده نامیده میشود 1 و از آن در بابهاي اجتهاد و تقلید، صلات،
نکاح، قضاء و شهادات سخن گفتهاند.فقدان صفت حلالزادگی موجب سلب صلاحیت و اهلیت داشتن براي امور زیر است:
صفحه 250 از 457
مرجعیت تقلید؛ 2 امامت جمعه 3 و جماعت؛ 4 قضاوت 5 و گواهی دادن (() شهادت) نزد قاضی. 6
.324 /13 4 (5) .296 / 3 جواهر الکلام 11 (4) *448 / 2 الدرّ النّضید 1 (3) .11 / 1 الانواراللوامع 14 (2) . 1) مصطلحات الفقه/ 216 )
.117 /41 6 (7) .12 /40 (6)
ص: 367
و اگر نداشته باشد، «7» کسی که حلالزاده بودنش مشکوك است، با داشتن پدر و مادري مشخص، محکوم به حلالزادگی است
مانند کودکی که در سرزمین اسلام یا کفر پیدا شده، آیا محکوم به حلالزادگی است یا نه؟ ظاهر کلمات فقیهان قول نخست است.
کودك زاده شده از آمیزش حرام به حرمت عرضی (() آمیزش)، مانند آمیزش «8» . هرچند برخی آن را خالی از اشکال ندانستهاند
زنازاده). ()) «9» . در حال حیض، حلالزاده است
حلالگوشت؛ ج 3، ص: 367
() حیوان
حِلف؛ ج 3، ص: 367
() قسم
حلق؛ ج 3، ص: 367
حلق: گلو (() گلو)/ تراشیدن (() تراشیدن).
حلقوم؛ ج 3، ص: 367
() گلو
حلقه؛ ج 3، ص: 367
حلقه: هرچیز دایرهاي شکل و تو خالی.از آن به مناسبت در بابهاي طهارت، حج و حدود نام بردهاند.خوردن و آشامیدن از ظرفی که
حلقهاش طلا و نقره است، اشکال ندارد.برخی قائل به کراهت آن شدهاند. 1از آداب دخول کعبه، علاوه بر غسل کردن و پابرهنه
أللّ البَیْتُ بَیْتُکَ و العَبْدُ عَبْدُكَ وَ قَدْ قُلتَ وَ مَنْ
􀀀
هُمَّ » : داخل شدن، گرفتن حلقههاي در کعبه قبل از دخول و خواندن این دعا است
2بنابر تصریح برخی، در حرمت انگشتر به دست کردن به قصد .« أللّ فَآمِنّی مِنْ عَذابِکَ و أجِرْنی مِنْ سَخَطِکَ
􀀀
دَخَلَهُ کانَ آمِناً هُمَّ
زینت در حال احرام (() احرام) حلقه حکم انگشتر را دارد. 3در اینکه سرقت اشیا و قطعات متصل به در، مثل حلقه، سرقت از حرز
(() حرز) محسوب میشود یا نه، اختلاف است. 4
1 ذکري (10) . 501 م 2462 / 9) توضیح المسائل مراجع 2 ) .325 / 8) جواهر الکلام 13 ) .400 / 7) مستند العروة (الصلاة) 5 قسم 2 )
65 ؛ مناسک حج (شیخ انصاري)/ 121 ؛ جامع المسائل / 2 جواهر الکلام 20 (11) .515 -514 / 146 ؛ الحدائق الناضرة 5 / الشیعۀ 1
.501 / 25 ؛ کتاب السرائر 3 / 4 المبسوط 8 (13) .574 / 3 کشف الغطاء 4 (12) .292 / (بهجت) 2
ص: 368
صفحه 251 از 457
حلم؛ ج 3، ص: 368
در «1» . گویند « حلم » و به رفتار او « حلیم » حِلم: بردباري.به کسی که در برابر رفتار سفیهانه و جاهلانۀ دیگري بردباري میورزد
«2» .« حلم آن است که مالک خویشتن باشی و خشم خود را در عین قدرت، فروبري » : روایتی از امام هادي علیه السّلام آمده است
از آن به مناسبت در باب تجارت و قضاء سخن گفتهاند.صفت حلم از مکارم اخلاق و صفات خداوند متعال و پیامبران و امامان
از آداب تجارت این است که «4» . و در روایات فراوانی بدان سفارش و تأکید شده است «3» علیهم السّلام و مؤمنان شمرده شده
برخی قدما بردبار بودن را در قاضی شرط اهلیت وي براي قضاوت «6» . مستحب است قاضی حلیم باشد «5» . تاجر حلیم باشد
«7» . دانستهاند
حُلُم؛ ج 3، ص: 368
() احتلام
حلمه؛ ج 3، ص: 368
حَلَمَه: نوك پستان (() پستان)/ کنۀ بزرگ (() کنه).
حلّه؛ ج 3، ص: 368
حُلَّه: دو جامه.حلّه به دو جامه گفته میشود. بسیاري آن را به دو جامه از جامههاي یمن، 1 و برخی قدما به دو جامه از جامههاي
یمن یا نجران تعریف کردهاند. 2 از این عنوان در باب دیات سخن رفته است.جانی یا عاقلۀ وي (() عاقله) میتواند جهت پرداخت
دیه یکی از شش چیز را پرداخت کند: حلّه، گاو، گوسفند، شتر، دینار و یا درهم. به عنوان مثال، دیۀ مردي که به ناحق کشته شده،
دویست حلّه یا دویست گاو یا صد شتر یا هزار گوسفند یا هزار دینار طلا و یا ده هزار درهم نقره است. 3
/ 3) بقره/ 225 و 235 ؛ توبه/ 114 ؛ صافات/ 101 ؛ بحارالانوار 1 ) .291 / 2) مستدرك الوسائل 11 ) .« حلم » 1) مجمع البحرین/ واژة )
(6) .466 / 5) جواهر الکلام 22 ) .287 / 49 ؛ مستدرك الوسائل 11 /77 ؛94 / 265 ؛ بحار الانوار 47 / 4) وسائل الشیعۀ 15 ) .111 -110
233 ؛ الروضۀ -232 / 1016 ؛ ارشاد الأذهان 2 / 1 شرائع الاسلام 4 (8) .422 - 7) الکافی فی الفقه/ 421 ) .8 / ی [تکملۀ] 3 􀀀 العروةالوثق
3 جواهر (10) .323 / 2 کتاب السرائر 3 (9) .280 / 176 ؛ الدرّ المنضود (فقعانی)/ 320 ؛ النخبۀ/ 57 ؛ منهاج المؤمنین 2 / البهیۀ 10
.4 / الکلام 43
ص: 369
حلّۀ پرداختی به جهت دیه، بنابر نظر بسیاري باید یمنی باشد؛ چنان که در تعریف آن گذشت. برخی، قائل به کفایت هر نوع جامه
حلّۀ پرداختی به «5» . برخی نیز گفتهاند: احتیاط واجب پرداخت جامۀ یمنی است «4» . ی دانستهاند 􀀀 شدهاند؛ هر چند جامۀ یمنی را اول
«6» . جهت دیه باید سالم باشد و حلّۀ معیوب کفایت نمیکند
حُلیّ؛ ج 3، ص: 369
() زیور
حلّیت؛ ج 3، ص: 369
صفحه 252 از 457
() حلال
حلّیت؛ قاعده؛ ج 3، ص: 369
() قاعدة حّلیت
حلیف؛ ج 3، ص: 369
حَلیف: هم سوگند، هم پیمان.از پیمانهاي رایج دوران جاهلی بین فردي با فردي دیگر یا بین دو گروه، پیمانی با این مفاد بود که
خون دو طرف یکی، و جنگ و صلح با هر طرف جنگ و صلح با طرف دیگر باشد و دو طرف از یکدیگر ارث ببرند و در پرداخت
دیه، عاقلۀ یکدیگر باشند. بر اساس این پیمان، هریک از دو حلیف، یک ششم مال دیگري را به ارث میبرد و در جنایات، عاقلۀ او
میشد 1 (() عاقله).در آغاز اسلام، مبناي میراث همین پیمان بود؛ لیکن بعدها نسخ گردید و مسلمانی و هجرت مبناي میراث قرار
گرفت. سپس آن نیز نسخ گردید و میراث بر پایۀ قرابت و خویشاوندي مقرر شد. البته در اسلام، تنها در یک صورت ارث بر اساس
پیمان یادشده ثابت است و آن جایی است که هیچ یک از دو طرف، وارثی- اعم از نسبی و غیرنسبی- نداشته باشند 2 (() ولاء).
حلیله؛ ج 3، ص: 369
حَلیله: زوجه.حلیله به زن انسان، اعم از دائم و موقّت
292 ؛ جامع / 5) منهاج الصالحین (سید محمدسعید حکیم) 3 ) .190 / 824 ؛ مبانی تکملۀ المنهاج 2 / 4) توضیح المسائل مراجع 2 )
/ 162 ؛ بحار الانوار 85 / 181 ؛ مسالک الافهام (کاظمی) 4 / 1 المبسوط 7 (7) .555 / 6) تحریر الوسیلۀ 2 ) .345 / المسائل (بهجت) 5
.327 / 2 مفتاح الکرامۀ 17 (8) .252
ص: 370
و به تبع در باب نکاح آمده است.از زنانی «1» در قرآن کریم « حلائل » و آزاد و کنیز اطلاق میشود. عنوان یاد شده به صورت جمع
که به تصریح قرآن کریم ازدواج با آنان حرام است، زن پسر و زن پدر میباشد که اوّلی بر پدر و دومی بر پسر حرام است. در
زوجیت) ()) «2» . حکم یاد شده فرقی بین پسر و پدر نسبی و رضاعی نیست
حم؛ ج 3، ص: 370
() حوامیم
حَمّال؛ ج 3، ص: 370
() حمل و نقل
حماله؛ ج 3، ص: 370
حَماله: دیه یا غرامت متحمل شده توسّط فردي به طور تبرّعی. 1از آن به مناسبت در باب زکات سخن گفتهاند.تحمّل حماله مستحب
است. 2 چنانچه فردي براي خاموش شدن فتنه و جنگ بین دو طایفه و اصلاح ذات البین، دیۀ فرد کشته شده در این میان را بر عهده
صفحه 253 از 457
بگیرد، سهم غارمین (بدهکاران) از زکات به وي داده میشود تا بدان وسیله آنچه را بر عهده گرفته بپردازد. همچنین است اگر منشأ
فتنه و اختلاف، از بین رفتن مالی باشد که تلف کنندة آن معلوم نیست و فردي به قصد رفع فتنه غرامت آن مال را بر عهده گیرد. در
دادن زکات در هر دو مورد فرقی بین اینکه تحمّل کننده غنی باشد یا فقیر نیست. 3 برخی گفتهاند: به تحمّل کنندة غنی از زکات
داده نمیشود. 4
حمام؛ ج 3، ص: 370
حمام: گرمابه.از آن به مناسبت در بابهاي طهارت، صلات، صوم، اعتکاف، حج، اجاره و شفعه سخن رفته است.حکم: حمام کردن
استحمام یک روز در میان موجب چاقی و هر روز، موجب لاغري » : مستحب است و در روایتی از امام رضا علیه السّلام آمده است
1 .« وضعف میگردد
2 (4) .374 / 1 مرآةالعقول 8 (3) .270 / 305 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 / 205 و 5 / 27 ؛ المبسوط 4 / 2) قواعد الاحکام 3 ) . 1) نساء/ 23 )
1 وسائل (7) . 4 الجامع للشرائع/ 144 (6) .456 - 260 ؛ ذخیرة المعاد/ 455 -259 / 3 تذکرة الفقهاء 5 (5) * الجامع للشرائع/ 137
. 29 و 32 / الشیعۀ 2
ص: 371
آداب الف. مستحبّات: بستن لنگ (پوشانندة از ناف تا زانو)، خواندن دعاهاي وارد شده، ریختن مقداري آب گرم بر جلو سر و نیز
به کسی که حمام « اللّ غَسْلَک
􀀀
انْقَی هُ » بر پاها و نوشیدن جرعهاي از آن هنگام ورود به حمام، تحیّت گفتن با کیفیّت وارد شده، مانند
ب. مکروهات: ادرار کردن، «2» . کرده و گذاردن عمامه بر سر و نیز ریختن مقداري آب سرد بر پاها هنگام بیرون آمدن از حمام
بدون لنگ داخل شدن، حمام کردن در حال گرسنگی و ناشتا و پر بودن شکم، به پهلو و «4» ، شانه و مسواك زدن در حمام «3»
پشت خوابیدن و تکیه دادن در حمام، مالیدن صورت با لنگ و پاها با سفال، شستن سر با گِل، بویژه گل سرشور (گل مصري)،
و بنابر مشهور نماز خواندن در حمّام. در شمول حکم کراهت نماز نسبت به رختکن حمام «5» نوشیدن و ریختن آب سرد بر بدن
غُسالۀ حمام: در اینکه غسالۀ حمام (آب «7» . حمام کردن و کشیدن کیسه بر بدن براي مُحرم کراهت دارد «6» . اختلاف است
()) «8» استفاده شده در شست و شوي بدن و غُسل) در فرض عدم علم به نجس بودن آن، پاك است یا نجس، اختلاف میباشد
غساله).ضمان حمامی: حمامی امین است و ضامن اثاث و اشیاي ارباب رجوع نیست، مگر آنکه مالی نزد وي به امانت گذاشته شود
جریان شفعه در حمام: ثبوت شفعه در حمام- بنابر قول به اعتبار قابل قسمت بودن مورد «9» . و او در حفظ آن کوتاهی کرده باشد
شفعه).خروج معتکف براي رفتن به حمام: استحمام در صورت نیاز ()) «10» شفعه- مشروط به بقاي منفعت آن پس از تقسیم است
آب حمام) ()) «11» . از جمله مواردي است که معتکف (() اعتکاف) میتواند جهت آن از مسجد خارج شود
416 ؛ وسائل -415 / 5) کشف الغطاء 2 ) .416 / 4) کشف الغطاء 2 ) .328 / ی 1 􀀀 3) العروة الوثق ) .412 -411 / 2) کشف الغطاء 2 )
-160 / 443 ؛ التنقیح (الطهارة) 2 / 8) مستمسک العروة 1 ) .432 / 7) جواهر الکلام 18 ) .199 / 6) الحدائق الناضرة 7 ) .54 / الشیعۀ 2
.182 /17 (11) .255 -254 / 10 ) جواهرالکلام 37 ) .74 / ی 5 􀀀 331 ؛ العروة الوثق / 9) جواهر الکلام 27 ) .163
ص: 372
حمایل؛ ج 3، ص: 372
حمایل: تسمۀ شمشیر.از آن به مناسبت در باب صلات و ارث نام بردهاند.نماز خواندن با حمایل تهیّه شده از میته و پوست حیوان
شمشیر میّت از حبوه (() حبوه) به شمار میرود که به پسر بزرگتر میرسد.آیا حمایل شمشیر نیز جزء «1» . حرام گوشت باطل است
صفحه 254 از 457
«2» . حبوه است؟برخی بر جزئیت و الحاق آن به شمشیر تصریح کردهاند
حمد؛ سوره؛ ج 3، ص: 372
حمد؛ سوره [فاتحۀ الکتاب]: نخستین سورة قرآن کریم.از آن در باب طهارت و صلات سخن گفتهاند.آموختن 1 و درست خواندن
سورة حمد 2 و قرائت آن در رکعت اوّل و دوم نمازهاي واجب و مستحب، بر مکلف واجب است. 3 نمازگزار در رکعت سوم و
چهارم، بین خواندن حمد و تسبیحات اربع (() تسبیحات اربع) مخیّر است. در اینکه افضل خواندن حمد است یا تسبیحات اربع،
()) « آمین » پیش از تلاوت حمد در رکعت اوّل نماز، مستحب 5 و گفتن « باللّ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیمِ
􀀀
أَعُوذُ هِ » اختلاف است. 4گفتن
آمین) در پایان آن در نماز، حرام و موجب بطلان آن است. 6اکتفا به حمد در نافلهاي که در آن قرائت سورة خاصی وارد نشده
جایز است. 7تلاوت سورة حمد در موارد بسیاري، از جمله تعقیب (() تعقیب) نمازهاي واجب، 8 بر بالین بیمار، 9 هنگام گذاشتن
مرده در قبر 10 و برداشتن تربت از حائر حسینی 11 علیه السّلام (() حائر) مستحب است.
حَمدَلَه؛ ج 3، ص: 372
() تحمید
1 (3) .361 / 218 ؛ منهاج الصالحین (خویی) 2 / 512 ؛ مستند الشیعۀ 19 / 2) رسائل الشهید الثانی 1 ) .194 / 1) تحریر الاحکام 1 )
5 توضیح المسائل (7) .331 -319 4 (6) .286 -284 / 3 جواهر الکلام 9 (5) .135 / 2 تذکرة الفقهاء 3 (4) .300 / جواهر الکلام 9
9 (11) .398 / 8 مصباح الفقیه (ق) 2 (10) .501 / ی 2 􀀀 7 العروة الوثق (9) .11 -2 / 6 جواهر الکلام 10 (8) . 559 م 1017 / مراجع 1
.531 -530 / 11 وسائل الشیعۀ 14 (13) .119 10 (12) .17 / ی 2 􀀀 العروة الوثق
ص: 373
حمرة مشرقیّه؛ ج 3، ص: 373
حُمرة مَشرقیّه: سرخی پدید آمده در طرف شرق افق قبل از طلوع آفتاب و هنگام غروب آن.عنوان یاد شده در بابهاي صلات، صوم،
اعتکاف و حج به کار رفته است.حمرة مشرقیّه دو بار در ناحیۀ شرقی افق پدید میآید: یک بار قبل از طلوع آفتاب که بنابر مشهور،
است، و بار دیگر هنگام غروب آفتاب که زوال آن (گذشتن از روي «2» و فضیلت فریضۀ صبح «1» زمان پایان یافتن وقت نافله
بنابر این، عباداتی که مبدأشان غروب آفتاب (() غروب) است، مانند «3» . سر)- بنابر مشهور- نشانۀ غروب آفتاب و پایان روز است
با زوال حمرة مشرقیّه، وقتشان داخل میشود؛ چنان که آن دسته از عباداتی که پایان وقت برگزاري آنها غروب «4» نماز مغرب
با زوال حمرة «7» و حرمت خروج از سرزمین عرفات در روز عرفه براي حاجی «6» امساك روزه «5» ، آفتاب است، مانند نماز عصر
مشرقیّه از سمت شرق، وقت آنها نیز به پایان میرسد.
حُمرة مَغربیّه؛ ج 3، ص: 373
() شفق
حمزه؛ ج 3، ص: 373
اللّ علیه وآله.جناب حمزه در نبرد احُد به شهادت رسید و عنوان برترین شهید
􀀀
حمزه: فرزند عبدالمطّلب و عموي رسول خدا صلّی ه
صفحه 255 از 457
آن جنگ را از آنِ خود ساخت. 1 پیکر پاك حمزه و تعدادي دیگر از شهدا در محلّ کارزار احُ د دفن گردیدند. از این عنوان به
مناسبت در باب حج نام بردهاند.زیارت قبور شهداي احد، بویژه جناب حمزه مستحب است. 2 چنان که در زیارت قبور شهدا، آغاز
کردن به زیارت قبر جناب حمزه استحباب دارد. 3
4) جواهر ) .240 / 245 ؛ التنقیح (الصلاة) 1 / 109 ؛ جامع المدارك 2 / 3) جواهر الکلام 7 ) .227 (2) .369 / 1) التنقیح (الصلاة) 1 )
35 ؛ مناسک الحج / 7) جواهرالکلام 19 ) .417 / 611 ؛ مستند. العروة (الصوم) 1 /3 (6) .248 / ی 2 􀀀 5) العروة الوثق ) .94 / الکلام 7
/ 341 ؛ جواهر الکلام 20 / 2 مستند الشیعۀ 13 (9) .48 -47 / 450 ؛ بحار الانوار 97 / 1 الکافی (کلینی) 1 (8) . (گلپایگانی)/ 132 و 138
.653 / 3 کتاب السرائر 1 (10) .107
ص: 374
حم سجده؛ سوره؛ ج 3، ص: 374
() سجده؛ سوره
حمعسق؛ سوره؛ ج 3، ص: 374
ي؛ سوره 􀀀 () شور
حم فصّلت؛ سوره؛ ج 3، ص: 374
() فصّلت؛ سوره
حُمق؛ ج 3، ص: 374
() احمق
حَمقاء؛ ج 3، ص: 374
() احمق
حمل؛ ج 3، ص: 374
حَمْل: برداشتن و همراه داشتن چیزي یا کسی/ جنین (() جنین)/ بار داري (() آبستنی)/ جا به جا کردن کالا (() حمل و نقل).از
حمل به معناي نخست به مناسبت در بابهاي طهارت، صلات، حج و جهاد سخن گفتهاند.وضو گرفتن جهت همراه داشتن قرآن
به قول برخی، همراه داشتن اشیاي متنجس، بلکه عین نجس، مانند «2» . و حمل آن براي جنب و حائض مکروه است «1» مستحب
در مقابل، برخی همراه داشتن حتی متنجس را جایز ندانستهاند. برخی دیگر، «3» . خون در نماز جایز است و موجب بطلان آن نیست
تنها همراه داشتن عین نجس را جایز ندانستهاند. بعضی نیز در عین نجس تفصیل داده، همراه داشتن مردار و اجزاي سگ و خوك
همراه داشتن آهنی که نمایان است، مانند شمشیر «4» . حتی موي آنها را جایز ندانسته، امّا غیر آن از اعیان نجس را جایز دانستهاند
حمل سلاح بر گروه «6» . و نیز حمل سلاح هنگام رفتن براي نماز عید، جز هنگام بیم از دشمن مکروه است «5» آخته، در نماز
بنابر قول مشهور، حمل سلاح براي محرم (() احرام) بدون «7» . نگهبان در نماز خوف (() نماز خوف) بنابر قول مشهور واجب است
صفحه 256 از 457
حمل سر کفارِ کشته شده «9» . همراه داشتن وسایل مورد نیاز از قبیل دارو و سلاح در سفر مستحب است «8» . ضرورت حرام است
«10» . در جنگ و گرداندن و به نمایش گذاشتن آن در شهرها مکروه است
(4) .585 -582 / 212 ؛ مستمسک العروة 1 -211 / ی 1 􀀀 3) العروة الوثق ) .217 / 492 ؛ جواهر الکلام 3 (2) .345 / ی 1 􀀀 1) العروة الوثق )
.422 /18 (8) .174 / 7) جواهر الکلام 14 ) 398 / ی 3 􀀀 6) العروة الوثق ) .267 -264 / 5) جواهر الکلام 8 ) .151 -146 / ي 2 􀀀 مصباح الهد
. 78 و 132 / 10 ) جواهر الکلام 21 ) .425 / 9) وسائل الشیعۀ 11 )
ص: 375
حمل؛ ج 3، ص: 375
مختلف است، از جمله: برّة نر چهار ماهه، شش ماهه و برّة نر در سال نخست عمرش. « حَمَل » حَمَل: برّه.کلمات اهل لغت در تعریف
از آن در باب حج «2» . جمعی از فقها آن را به برّة نر چهار ماهه یا بیشتر که از شیر گرفته شده و چرنده است، تعریف کردهاند «1»
همچنین بنابر قول «3» . سخن گفتهاند.کفّارة کشتن قَطا (() قطا)، کبک و دُرّاج (() دراّج) در حال احرام (() احرام) یک حمل است
مشهور، کفّارة کشتن جوجۀ کبوتر در حال احرام در بیرون حرم (() حرم) یک حمل و در درون حرم یک حمل و نصف درهم (()
«4» . درهم) است
حمل بر صحّت؛ ج 3، ص: 375
() قاعدة صحّت
حمل و نقل؛ ج 3، ص: 375
حمل و نقل: جابه جایی بار.از آن در بابهاي طهارت، خمس، جهاد، تجارت، تفلیس، اجاره و غصب سخن گفتهاند.حکم: جابه
جایی کالاهاي حلال، مانند مواد غذایی حلال، جایز و حمل کننده مستحق اجرت آن است. حمل و نقل کالاهاي حرام، مانند مواد
مست کننده حرام و قرارداد باطل است و در نتیجه حمل کننده در صورت علم به آن مستحق هیچ اجرتی نخواهد بود. 1ضمان: اگر
محموله در دست باربر تلف شود، بنابر مشهور ضامن است؛ هرچند کوتاهی نکرده باشد، مثل آنکه محموله بر اثر لغزیدن باربر بیفتد
و بشکند؛ به شرط آنکه تلف به باربر نسبت داده شود؛ اما اگر تلف مستند به فعل او نباشد، مانند آنکه کسی با پرتاب سنگی آن را
بشکند. در این صورت، باربر تنها در فرض کوتاهی کردن در حفظ بار ضامن خواهد بود. 2
2) کتاب السرائر ) .234 / 222 ؛ جواهر الکلام 20 / 365 ؛ الحدائق الناضرة 15 -364 / کشف اللثام 6 ؛« حمل » 1) مجمع البحرین/ واژة )
/ 3) جواهر الکلام 20 ) .226 / 311 ؛ التهذیب فی مناسک العمرة و الحج 2 / 330 ؛ جامع المقاصد 3 / 558 ؛ منتهی المطلب 12 -557 /1
.326 / 2 جواهر الکلام 27 (6) .496 / 1 تحریر الوسیلۀ 1 (5) .233 (4) .242
ص: 376
چنانچه بر حیوانی که براي حمل باري معیّن کرایه شده، بیشتر از آن مقدار بار کنند و بر اثر آن، حیوان آسیب ببیند، حمل کننده
اجرت حمل و نقل: هرگاه «3» . ضامن است. همین طور اگر مقدار بار معین نشود، لیکن بیش از حد معمول و متعارف بر او بار شود
اجرت حمل و نقل کالایی معیّن نشود، مبناي پرداخت، اجرة المثل خواهد بود (() اجرت).کسی که براي بردن باري به مقصدي
معیّن، در زمانی مشخص و در ازاي اجرتی معیّن، اجیر شده، چنانچه با او شرط شود که در صورت تأخیر در رساندن بار به مقصد از
هزینههاي تجهیز میّت، «4» . زمان تعیین شده، مقداري معیّن از کار مزد کسر خواهد شد، بنابر قول مشهور چنین شرطی صحیح است
صفحه 257 از 457
چنان که «5» . از جمله اجرت حمل کنندة جنازه، بر بدهیها و وصایاي او مقدم است و قبل از آنها از اصل ترکه برداشته میشود
پرداخت خمسِ درآمد کسب، پس از کسر «6» . اجرت حمل و نقل غنایم جنگی (() غنیمت) پیش از تقسیم از آن کسر میگردد
اجرت جابه جایی و دیگر «7» . هزینههاي انجام گرفته، مانند اجرت باربر و اجارة مغازه و نیز اخراج مئونۀ سال (() مئونه) است
هزینههاي مربوط به فروش اموال مفلَّس (() تفلیس) بر دیگر بدهیهاي وي مقدم است و قبل از تسویۀ سایر دیون از اموال او پرداخت
میشود؛ به شرط آنکه امکان پرداخت آن از بیت المال (() بیت المال) نباشد؛ وگرنه بنابر قول برخی، واجب است از بیت المال
پرداخت گردد. در مقابل، برخی، در این صورت نیز پرداخت آن را از مال مفلَّس جایز، بلکه موافق با احتیاط دانستهاند، مگر آنکه
«8» . به لحاظ فقر مفلّس، از بیت المال به او داده شود
حمله؛ ج 3، ص: 376
() جهاد
/ 6) تحریر الاحکام 2 ) .71 / ی 2 􀀀 5) العروة الوثق ) .229 / 4) جواهر الکلام 27 ) . 335 م 2202 -334 / 3) توضیح المسائل مراجع 2 )
.331 / 8) جواهر الکلام 25 ) .538 / 7) مستمسک العروة 9 ) *188
ص: 377
حملهدار؛ ج 3، ص: 377
حملهدار: سرپرست کاروان حج.از آن در باب صلات سخن گفتهاند.حملهداري که تمام یا بیشتر سال عهده دار این کار است در
سفر نمازش تمام و روزهاش صحیح است. همچنین بنابر قول بسیاري اگر چند ماه از سال (مثلًا سه ماه) بدین کار مشغول باشد؛ چنان
که در گذشته این گونه بود و بردن حاجیان به مکّه ماهها طول میکشید؛ لیکن اگر دوران سفر کوتاه (مثلًا چند هفته) باشد، مانند
سفرهاي امروزي که با هواپیما انجام میگیرد، بسیاري فتوا به وجوب قصر نماز حمله دار دادهاند. البته منشأ این اختلاف نظر،
کسی که کارش سفر است) میباشد. اگر ملاك در صدق، استمرار سفر در همه ) « مَن شُغلُهُ السَّفَر » اختلاف در ملاك صدق عنوان
یا بیشتر سال باشد، نماز حمله دار تنها با تحقق این شرط تمام خواهد بود؛ امّا اگر ملاك صدق، تحقق عنوان عرفی آن باشد،
استمرار سفر در یک فصل از سال نیز کفایت میکند و حکم به اتمام نماز چنین فردي در طول مدّت سفر میشود؛ لیکن بنابر قول
ندارد، بلکه ملاك، عدم منافات فاصلۀ زمانی بین دو « مَن شُغلُهُ السَّفَر » به اینکه بلند یا کوتاه بودن مدت سفر تأثیري در صدق عنوان
سفر با اختیار آن براي شغل و حرفه است، هرچند سفر کوتاه و فاصله زیاد باشد، اتمام نماز بر حملهدار واجب است، هرچند سفر او
«1» . کوتاه باشد
حم مؤمن؛ سوره؛ ج 3، ص: 377
() غافر؛ سوره
حَمو؛ ج 3، ص: 377
() احماء
حُموضَت؛ ج 3، ص: 377
صفحه 258 از 457
() ترشی
ی؛ ج 3، ص: 377 􀀀 حِم
() قُرُق
حمیل؛ ج 3، ص: 377
حمیل: کافر به اسارت گرفته شده از سرزمین شرك/ کودك کافر، گرفته شده از سرزمین کفر/ تحمّل کنندة غرامت دیگري (()
حماله).حمیل در کلمات گروهی از فقها در معناي نخست به کار رفته است. 1 برخی نیز آن را به معناي دوم- که اخصّ از
1 المبسوط (2) .347 -345 / 77 ؛ منهاج الصالحین (سید محسن حکیم) 1 -75 / 455 ؛ مستمسک العروة 8 -454 / ی 3 􀀀 1) العروة الوثق )
.169 / 165 ؛ الوسیلۀ/ 399 ؛ تذکرة الفقهاء 9 / 23 ؛ المهذّب 2 /2
ص: 378
از آن در هر دو کاربرد یاد شده به مناسبت در باب جهاد و ارث سخن گفتهاند.کفّاري که از «2» . معناي اوّل است- تعریف کردهاند
سرزمین شرك به اسارت گرفته شدهاند. در صورت ادعاي خویشاوندي بعضی نسبت به بعض دیگر- که سبب ارث بري از یکدیگر
میشود، مانند برادري- ادعاي آنان بدون بیّنه (() بیّنه) پذیرفته میشود؛ در نتیجه از همدیگر ارث میبرند. همچنین است حکم زنی
حکم یاد شده در موارد مشابه «3» . که از سرزمین شرك به اسیري گرفته شده و همراه وي کودکی است که مدّعی فرزندي او است
استلحاق). ()) «4» دیگر نیز جاري است
حنا؛ ج 3، ص: 378
حنا: برگ گیاه معروف که بدان خضاب (() خضاب) کنند. (() برگ)
حنّانه؛ ج 3، ص: 378
اللّ علیه و آله.از حنّانه به هر دو معنا به مناسبت در باب مزار سخن
􀀀
حَنّانه: محلی بین کوفه و نجف/ از ستونهاي مسجد النّبی صلّی ه
رفته است.خواندن دو رکعت نماز در حنّانه- که هم اکنون در آن مکان مسجدي به همین نام وجود دارد- مستحب است؛ 1 چنان
که خواندن نماز نزد ستون حنّانه نیز استحباب دارد. 2
حنبلی؛ ج 3، ص: 378
241 ه. ق) از مذاهب چهار گانۀ اهل - حَنبَلی: از مذاهب فقهی معروف اهل سنّت.مذهب حنبلی، منتسب به احمد بن حنبل ( 164
سنّت است. احمد بن حنبل و فقهاي پیرو مکتب او از اصحاب حدیث (() اصحاب حدیث) به شمار میروند؛ بدین معنا که بناي
فقهی ایشان بر نصوص (احادیث نبوي و آثار صحابه و تابعین) استوار است؛ برخلاف اصحاب رأي
1 المزار (شهید اوّل)/ (5) .305 / 4) مهذّب الاحکام 30 ) .169 / 125 ؛ تذکرة الفقهاء 9 / 3) المبسوط 4 ) .632 / 2) ریاض المسائل 12 )
.962 / 195 ؛ الفقه علی المذاهب الاربعۀ 1 / 334 ؛ مستدرك الوسائل 10 / 2 بحار الانوار 99 (6) .33 -32
ص: 379
«1» . (() اصحاب رأي) که در مشرب فقهی خود بیشتر بر قیاس (() قیاس)، رأي (() رأي) و استحسان (() استحسان) تکیه دارند
صفحه 259 از 457
حنث؛ ج 3، ص: 379
حِنْث: شکستن (عدم وفا به) قسم، نذر و عهد.حنث در لغت به معناي بزه و گناه آمده است و به شکستن قسم، نذر و عهد از آن
به معناي رسیدن به سن بلوغ و تکلیف است. حنث در این جا « بلوغ حنث » جهت که گناه و معصیت است حنث گفته میشود. تعبیر
در حقیقت به معناي گناه است و بلوغ حنث رسیدن به سن نوشته شدن گناه و طاعت و مؤاخذه بر آنها است (() بلوغ). 1از این
عنوان در بابهاي صوم، ایلاء، یمین، نذر، عهد و کفّارات سخن رفته است.حکم: حنث قسم، نذر و عهد، حرام و موجب ثبوت کفّاره
است؛ 2 لیکن مخالفت با مفاد قسم در ایلاء (() ایلاء) حرام نیست، هرچند کفّاره دارد. 3کفّارة حنث قسم آزاد کردن یک برده یا
اطعام و یا پوشاندن ده فقیر به نحو تخییر است. در صورت عدم توانایی بر هیچ یک، باید سه روز روزه بگیرد 4 که بنابر مشهور
واجب است پی در پی باشد. 5 کفّارة حنث ایلاء همانند کفّارة حنث قسم است. 6کفّارة حنث نذر و عهد بنابر مشهور آزاد کردن
یک برده یا دو ماه روزه گرفتن پی در پی و یا اطعام شصت فقیر به نحو تخییر است. برخی کفّارة حنث نذر را همانند کفّارة حنث
قسم دانستهاند. 7شرایط وجوب کفّاره: از روي عمد و اختیار بودن حنث از شرایط وجوب کفّاره است. بنابر این، حنثِ ناشی از
اکراه، اجبار، فراموشی، خطا، جهل و اضطرار موجب کفّاره نخواهد شد. 8 ثبوت کفّاره بعد از تحقق حنث است؛ از این رو،
پرداخت آن قبل از حنث مجزي نیست. 9قسم و نذر و عهد در پی مخالفت عمدي با مفاد آنها و پرداخت کفّاره منحل میشوند و بر
مخالفت پس از آن اثري مترتّب نیست؛ لیکن در اینکه مخالفت
1 لسان (2) .187 / 113 و 118 ؛ کتاب الملل والنحل 1 / 72 ؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی 9 - 1) تاریخ الفقه الاسلامی و ادواره/ 71 )
؛56 / 111 و 125 ؛ الروضۀ البهیۀ 3 / 2 تحریر الوسیلۀ 2 (3) .181 / 299 ؛ الدروس الشرعیۀ 2 / غایۀ المرام 3 ؛« حنث » العرب/ واژة
178 ؛ توضیح / 4 جواهر الکلام 33 (5) .147 / 3 الروضۀ البهیۀ 6 (4) * 623 م 2670 / 616 م 2654 و 2 / توضیح المسائل مراجع 2
/35 8 (9) .175 -174 7 (8) .277 / 6 جواهر الکلام 33 (7) .250 / 5 مستند العروة (الصوم) 2 (6) * 623 م 2670 / المسائل مراجع 2
.347 9 (10) .338 -337
ص: 380
«10» . ناشی از اکراه، نسیان یا اضطرار نیز موجب انحلال میشود یا نه، محل بحث است
حنظل؛ ج 3، ص: 380
حنظل: هندوانۀ ابوجهل.حنظل، میوهاي گرد و زرد رنگ به اندازة پرتقال با پوست نازك و سخت و مغز سفید است که بسیار تلخ
میباشد. از آن به مناسبت در باب صلات و اطعمه و اشربه سخن رفته است.سجده بر حنظل به جهت خوردنی نبودنِ آن صحیح
است. 1 خوردن سموم کشنده، از جمله مقدار زیادي از پیه حنظل، به جهت عوارض ناگوار و زیان آورِ آن، حرام است. 2
حنفی؛ ج 3، ص: 380
حَنَفی: از مذاهب فقهی معروف اهل سنّت.مذهب حنفی نخستین مذهب فقهی از مذاهب چهارگانۀ اهل سنّت است که به دست
150 ه. ق) تأسیس شد. وي و پیروان مکتب او به اصحاب رأي (() اصحاب رأي) شهرت - نعمان بن ثابت، معروف به ابوحنیفه ( 80
دارند. چرا که اساس کارشان را در دستیابی به احکام، رأي و قیاس (() قیاس) و استحسان (() استحسان) تشکیل میداد. آنان بر
خلاف اصحاب حدیث (() اصحاب حدیث) بسیاري از احادیث را ضعیف یا واحد (() خبر واحد) شمرده و آنها را معتبر
نمیدانستند. 1
صفحه 260 از 457
حنک؛ ج 3، ص: 380
حَنَک: کام/ زیر چانه/ طرف عمامه.حنک در لغت به معناي کام (سقف دهان) و زیر چانه به کار رفته است، 1 و در کلمات فقها به
طرف عمامه (() عمامه) نیز
1 (13) .371 / 2 جواهر الکلام 36 (12) .393 / ی 2 􀀀 1 العروة الوثق (11) .340 -339 / 57 ؛ جواهر الکلام 35 -56 / 10 ) الروضۀالبهیۀ 3 )
1 مجمع (14) .188 / 127 ؛ کتاب الملل و النحل 1 -126 / 64 ؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی 9 - تاریخ الفقه الاسلامی و ادواره/ 61
.« حنک » البحرین/ واژة
ص: 381
تحنیک). ()) «2» - از آن جهت که از زیر چانه گذرانده میشود- اطلاق شده است
حنوط؛ ج 3، ص: 381
حَنوط: کافور، که به بدن میّت مالیده میشود.حنوط در لغت به هر مادّة خوش بویی گفته میشود که بدن یا کفن میّت را بدان
معطّر کنند، لیکن در کلمات فقها تنها دربارة کافور (() کافور) به کار رفته که به مواضعی از بدن میّت مالیده میشود.مالیدن کافور
گویند. 1 از آن در باب طهارت سخن گفتهاند.حکم: مالیدن کافور به بدن میّت مسلمان واجب است، 3 جز « تحنیط » به بدن میّت را
میّت مُحرم (() احرام) که- به جهت حرمت موادّ خوش بو بر محرم- جایز نیست. البتّه زن در عدّة وفات (() عدّة وفات) و معتکف
(() اعتکاف) به رغم حرمت بوي خوش بر آنان، در این حکم ملحق به محرم نیستند و تحنیط آنان واجب است. 3در اینکه تحنیط
قبل از کفن کردن میّت انجام میشود یا بعد از کفن کردن وي یا پس از پوشاندن لنگ و قبل از پوشاندن پیراهن و یا همه
صورتهاي فوق جایز است، هر چند بهتر آن است که تحنیط قبل از تکفین باشد، اختلاف است. 4اگر کافور یافت نشود، میّت بدون
تحنیط دفن میگردد؛ هرچند خوشبو کردن بدن وي با ذریره (() ذریره) جایز است؛ لیکن حنوط به شمار نمیرود. در کراهت یا
حرمت خوش بو کردن میّت به غیر ذریره و کافور اختلاف است. مخلوط کردن کافور با ذریره در حنوط جایز است. 5در صورت
کم بودن کافور و دوران امر بین استفادة آن در غسل میّت یا تحنیط، غسل مقدّم است، و بین تحنیط پیشانی و سایر مواضع، پیشانی
مقدّم است. 6کیفیّت تحنیط: در اینکه واجب، مالیدن کافور به مواضعی از بدن میّت است یا صرف نهادن و تماس آن با مواضع
واجب، و مسح (مالیدن) مستحب میباشد، اختلاف است. 7مواضع حنوط: مواضع واجب حنوط، مواضع هفت گانۀ سجده است،
یعنی
185 ؛ جامع / مستمسک العروة 4 ؛« حنط » 1 لسان العرب و مجمع البحرین/ واژة (3) .240 / 2) المقنعۀ/ 150 ؛ جواهر الکلام 8 )
/4 4 (6) .421 / 184 و 18 -182 / 3 جواهر الکلام 4 (5) .190 / 176 ؛ مستمسک العروة 4 / 2 جواهرالکلام 4 (4) .358 / المقاصد 1
83 ؛ مستمسک العروة -82 / ی 2 􀀀 6 العروة الوثق (8) .190 -188 / 197 ؛ جواهر الکلام 4 -195 / 5 مستمسک العروة 4 (7) .176 -175
.177 / 7 جواهر الکلام 4 (9) .200 /4
ص: 382
برخی، تحنیط نوك بینی را مستحب «8» . پیشانی، کف دو دست، دو زانو و نوك انگشتان شصت پاها و بنابر قول برخی، نوك بینی
دانستهاند. چنان که برخی، تحنیط زیر بغل، گودي گلو، زیر زانو، مفاصل، کف پاها، پشت دستها و هر موضعی از بدن را که عرق
داخل کردن کافور در «10» . مستحب است حنوط اضافی بر سینۀ میّت نهاده شود «9» . میکند و بوي بد میدهد مستحب دانستهاند
مقدار حنوط: مقدار واجب حنوط بنابر قول مشهور متأخران مسمّاي آن است. قول «11» . چشم، گوش و بینی میّت مکروه است
صفحه 261 از 457
مسمّ ، مستحب
ا􀀀 بنابر قول مشهور مبنی بر کفایت «12» . مقابل مشهور، وجوب یک درهم، به معناي عدم کفایت کمتر از آن است
است مقدار کافور از یک درهم یا بنابر قول دیگر، از یک مثقال کمتر نباشد و افضل، چهار درهم یا بنابر قولی چهار مثقال و افضل
آداب: آمیختن حنوط با تربت امام حسین علیه السّلام مستحب است، لیکن نباید به «13» . از آن سیزده و یک سوم درهم است
نیز بنابر تصریح بعضی، مستحب است تحنیط از پیشانی آغاز گردد.ظاهر کلام برخی «14» . مواضع منافی با احترام مالیده شود
«15» . وجوب آن است
حَواصِل؛ ج 3، ص: 382
() پلیکان
حواله؛ ج 3، ص: 382
حواله: عقدي خاص جهت انتقال دین از ذمّهاي به ذمّهاي دیگر.تعریف یاد شده براي حواله بر اساس نظر مشهور است که حواله به
غیر بدهکار را نیز صحیح میدانند؛ امّا بنابر نظر برخی
؛80 -79 / ی 2 􀀀 180 ؛ العروة الوثق -179 / 9) جواهر الکلام 4 ) .229 / 62 ؛ منتهی المطلب 7 -61 / 8) المقنعۀ/ 78 ؛ المهذّب 1 )
82 ؛ مستمسک / ی 2 􀀀 11 ) العروة الوثق ) .198 / 181 ؛ مستمسک العروة 4 -180 / 10 ) جواهر الکلام 4 ) .190 -186 / مستمسک العروة 4
15 ) العروة ) .199 / 82 ؛ مستمسکالعروة 4 / ی 2 􀀀 14 ) العروةالوثق ) .187 -184 (13) .181 / 12 ) جواهر الکلام 4 ) .197 / العروة 4
.251 / ي 6 􀀀 199 ؛ مصباح الهد / 82 ؛ مستمسک العروة 4 / ی 2 􀀀 الوثق
ص: 383
که حواله به غیر بدهکار را مصداق ضمان میدانند، حواله عبارت است از انتقال دین از ذمّۀ مدیون به ذمّۀ فردي دیگر که ذمّهاش به
برخی نیز حواله را به نقل دادن مدیون دینی را که بر ذمّهاش است به ذمّه دیگري تعریف کردهاند. «1» . مثل آن دین مشغول است
به «3» . بحث دیگر در تعریف حواله این است که آیا حواله خود عقد است یا اثر آن؟ البته بر این بحث اثر مهمّی مترتّب نیست «2»
و به « مُحالٌ علیه » به کسی که به او حواله داده شده ،« مُحال » یا « مُحتال » ( به حواله گیرنده (طلبکار « مُحیل » ( حواله دهنده (بدهکار
گفته میشود.تفاوت حواله با ضمان: ضمان دو معنا دارد؛ یکی عام و دیگري خاص.ضمان به معناي عام « مُحالٌ به » دینِ حواله شده
عبارت است از تعهّد به مال یا نفس. این تعریف هم کفالت را دربر میگیرد- که تعهّد به نفس است- هم حواله را- که تعهّد به
مال از سوي کسی است که ذمّهاش به مثل آن مشغول است- و هم ضمان به معناي خاص را که عبارت است از تعهّد به مال توسط
تفاوت حواله با ضمان به معناي عام در عموم و «4» . کسی که ذمّهاش از مثل آنچه که بر ذمّۀ مضمون عنه آمده، بَري میباشد
خصوص است؛ در نتیجه هر حوالهاي ضمان است لیکن هر ضمانی- مانند کفالت- حواله نیست. تفاوت حواله با ضمان به معناي
خاصّ بنابر قول به عدم صحّت حواله بر بريءالذّمه واضح است و بنابر قول به صحّت، تفاوت در این است که حواله انتقال دین از
و نیز در ضمان، «5» ذمّۀ محیل به ذمّۀ محال علیه است و ضمان تعهّد به دین است که از آثار آن انتقال دین به ذمّۀ ضامن میباشد
عنوان حواله از ابواب فقهی است و از مباحث و «6» . عقد بین طلبکار و اجنبی و در حواله بین طلبکار و بدهکار منعقد میشود
احکام آن در همین باب سخن رفته است.ارکان حواله 1. عقد: حواله بنابر مشهور از عقود لازم (() عقد) است و با ایجاب از طرف
مُحیل وقبول از طرف مُحتال محقق میشود. قبول محالٌ علیه شرط نیست،
5) مستمسک ) .399 / ی 5 􀀀 4) العروةالوثق ) .160 / 3) جواهر الکلام 26 ) .451 / ی 5 􀀀 2) العروة الوثق ) . 160 و 165 / 1) جواهر الکلام 26 )
. 6) مبانی العروة (المساقاة)/ 241 ) .399 / العروة 13
صفحه 262 از 457
ص: 384
هرچند رضایت او شرط است. برخی، احتمال اشتراط قبول از طرف محالٌ علیه را نیز دادهاند. در این صورت عقد مرکب از یک
برخی، حواله را ایقاع (() ایقاع) دانستهاند که از طرف محیل انشاء میشود و شرط صحّت آن «7» . ایجاب و دو قبول خواهد بود
2. متعاقدان: متعاقدان در عقد حواله گرچه عبارتند از محیل و محتال، اما از آنجا که رضایت «8» . رضایت محتال و محالٌ علیه است
محالٌ علیه نیز شرط است، همۀ شرایط معتبر در متعاقدان، از قبیل بلوغ، عقل، اختیار و عدم سفاهت و محجوریت به سبب
3. محالٌ به: مالی که حواله میشود بنابر مشهور- بلکه «9» . ورشکستگی (() تفلیس)، بنابر قول برخی در محالٌ علیه نیز شرط است
شرط دیگر «10» . بر آن ادعاي اجماع شده- باید معلوم باشد؛ بنابر این، حواله به مجهول به جهت غرري بودن آن صحیح نیست
محالٌ به ثبوت آن در ذمّۀ محیل- هرچند به صورت متزلزل- است.بنابر این، در فرض عدم ثبوت- هرچند سبب آن وجود داشته
در «11» . باشد، مانند مال جعاله (() جعاله) قبل از انجام دادن کار بنابر عدم ثبوت آن بر ذمّه قبل از عمل- حواله آن صحیح نیست
احکام: شرط صحّت «12» . اشتراط تساوي محالٌ به با آنچه که بر ذمّۀ محالٌ علیه است از نظر جنس، نوع و وصف، اختلاف است
حواله رضایت محیل و محتال و بنابر مشهور، محالٌ علیه است. البتّه در فرضی که ذمّۀ محالٌ علیه بَري باشد یا حواله به غیر جنسی
با تحقق عقد حواله، بنابر مشهور ذمّۀ محیل از محال به «13» . باشد که محالٌ علیه مدیون است اشتراط رضایت وي نیز اتفاقی است
قبول حواله بر محتال واجب نیست، لیکن اگر قبول کرد حقّ رجوع ندارد، حتی اگر «14» . بَري میشود و نیازي به ابراء محتال نیست
محالٌ علیه پس از حواله تهیدست گردد؛ امّا اگر بعد از قبول بفهمد که محالٌ علیه در وقت حواله فقیر بوده است میتواند حواله را
«15» . فسخ و به محیل رجوع کند
451 ؛ مهذّب (9) .454 -453 / ی 5 􀀀 8) العروة الوثق ) .453 / ی 5 􀀀 162 ؛ العروة الوثق / 47 ؛ جواهر الکلام 26 / 7) الحدائق الناضرة 21 )
13 ) جواهر ) .463 -460 / ی 5 􀀀 170 ؛ العروة الوثق -168 (12) .169 (11) .169 -168 / 10 ) جواهر الکلام 26 ) .302 / الاحکام 20
.166 / 15 ) جواهر الکلام 26 ) .137 / 163 ؛ الروضۀ البهیۀ 4 (14) .162 -160 / الکلام 26
ص: 385
ترامی (() ترامی) در حواله صحیح است؛ هم با تعدّد محالٌ علیه و وحدت محتال؛ بدین گونه که به عنوان شخص مدیون، زید
طلبکار را به عمرو و سپس عمرو به بکر و پس از آن، بکر به ساعد حواله میدهد. در این صورت در هر مرحله ذمّۀ محال علیه قبلی
به سبب حواله به محال علیه جدید بري میشود. و هم با وحدت محالٌ علیه و تعدّد محتال، مانند آنکه محتال اوّل (زید) طلبکار خود
(حسن) را به محال علیه خویش (عمرو) و محتال دوّم (حسن) طلبکار خود (حسین) را به همان محال علیه (عمرو) حواله دهد. دور
آنچه امروزه از آن به حواله یا صرف برات (() صرف برات) تعبیر «16» . در حواله، یعنی بازگشت حواله به محیل اوّل، صحیح است
میشود که شخص پول معینی را در شهري به بانک میدهد و بانک آن را از طریق سیستم بانکی در شهري دیگر حواله میدهد،
بانک). ()) «17» اعمّ از حوالۀ مصطلح در فقه و امري جایز است
حوامیم؛ ج 3، ص: 385
« حم » حوامیم: سورههاي چهل تا چهل و ششم قرآن کریم.به سورههاي غافر، فُصِّلت، شوري، زخرف، دخان، جاثیه و احقاف که با
شروع میشوند و از سورههاي طوال به شمار میروند، حوامیم اطلاق کردهاند.از آن به مناسبت در باب صلات سخن رفته است.در
حوامیم گلهاي قرآناند. پس هر زمان آنها را تلاوت کردید خدا را » : روایتی از امام صادق علیه السّلام آمده است
792 م 2859 / 618 ؛ توضیح المسائل مراجع 2 / 17 ) تحریر الوسیلۀ 2 ) .465 / ی 5 􀀀 138 ؛ العروة الوثق / 168 ؛ الروضۀ البهیۀ 4 -167 (16)
. و 2860
صفحه 263 از 457
ص: 386
ستایش کرده، او را بسیار سپاس گویید.چه آنکه بنده هرگاه بخواهد حوامیم را قرائت کند از دهان او بویی خوشتر از بوي مشک و
عنبر خارج میشود و خداي عزّوجلّ، لطف و رحمت خود را شامل او و همسایگان و دوستان و آشنایان و نزدیکانش خواهد کرد و
قرائت سوَر طوال از جمله حوامیم در نوافل، «1» .« در قیامت، عرش و کرسی و فرشتگان مقرّب خدا براي او طلب آمرزش میکنند
سور طوال). ()) «2» . بویژه نافلۀ شب (() نماز شب) مستحب است
حورالعین؛ ج 3، ص: 386
حورالعین: زنان بهشتی.در قرآن کریم و روایات، حورالعین از جمله نعمتهاي بهشتی براي مؤمنان شمرده شده و از آن به مناسبت در
باب صلات سخن رفته است.درخواست بهشت، حورالعین و پناه بردن به خداوند از جهنم در تعقیب نماز، مستحب و ترك آن
مکروه است. 1 قبل از درخواست حورالعین از خداوند، گفتن صد بار تکبیر، تحمید، تسبیح، تهلیل و صلوات بر محمد و آل محمد
علیهم السّلام، مستحب و مهر آنان دانسته شده است. 2
حَوصَلَه؛ ج 3، ص: 386
() چینه دان
حَوقَلَه؛ ج 3، ص: 386
() حولقه
حَولاء؛ ج 3، ص: 386
() احول
حولقه؛ ج 3، ص: 386
است، مانند بسمله که از « إلّاباللّ
􀀀
لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ ه » حولقه یا حوقله مصدر جعلی ذکر .« باللّ
􀀀
لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ إلّا ه » حَولَقَه [حوقله]: گفتن
ساخته شده است. مفاد ذکر حولقه آن است که روي گردانی از گناه و توانایی بر طاعت جز به حول و قوّة « منِ الرَّحیم 􀀀 اللّ الرَّح
􀀀
بِسمِ ه »
خداوند امکانپذیر نیست و در حقیقت، بنده با این ذکر، فقر و نیاز مطلق خود را در همه چیز به خداي متعال مینمایاند و رفع نیاز
خویش را از
؛230 / 1 کشف الغطاء 3 (3) .47 / 146 ؛ هدایۀ الامّۀ 3 / 308 ؛ وسائل الشیعۀ 6 -307 / 2) کتابالسرائر 1 ) .146 / 1) وسائلالشیعۀ 6 )
.90 / 499 ؛ وسائل الشیعۀ 7 / 2 کشف الغطاء 3 (4) .464 / وسائل الشیعۀ 6
ص: 387
از آن به مناسبت در باب صلات سخن گفتهاند.حولقه از ذکرهاي بسیار با فضیلت است که در اوقات و حالات «1» . او میطلبد
إلّاباللّ (العَلیّ العَظیم)
􀀀
از جمله، هنگام پوشیدن لباس نو، بسیار گفتن لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ هِ «2» . مختلف و مناسب بر آن سفارش شده است
حکایت فصول اذان همراه مؤذّن یا پس از گفتن او مستحب است؛ لیکن- بنابر دیدگاه برخی- میتواند حیعلات «3» . مستحب است
ی خَیرِ العَمَل) را به حولقه تبدیل کند. البته این در غیر نماز است.استحباب حکایت در نماز اختلافی 􀀀 (حَیَّ عَلی الصَّلاة تا حَیَّ عل
صفحه 264 از 457
است؛ لیکن نمازگزار اگر بخواهد اذان را حکایت کند، نمیتواند حیعلات را حکایت نماید؛ چون کلام آدمی محسوب شده و
حیعلات) ()) «4» . موجب بطلان نماز میگردد؛ بلکه باید آنها را تبدیل به حولقه نماید
حیا؛ ج 3، ص: 387
حیا: شرم.حیا عبارت است از حالت و خویی نفسانی در انسان که مانع ارتکاب اعمال زشت میشود. مقابل آن، بیشرمی قرار
دارد.حیا از اخلاق پسندیده، بلکه در روایات، رأس مکارم اخلاق که خداوند پیامبران خود را بدان آراسته، بر شمرده شده است، 1
و « حیا و ایمان با هم اند، چنانچه یکی رخت بربندد، دیگري نیز به تبع آن میرود » : و در روایتی از معصوم علیه السّلام آمده است
2 از حیا در بابهاي طهارت، زکات، حج و .« کسی که حیا ندارد ایمان ندارد » : در روایتی دیگر از امام صادق علیه السّلام آمده است
جهاد سخن گفتهاند.تحصیل فضائل اخلاقی از جمله حیا، مستحب است. 3ارتکاب اعمالی که موجب از بین رفتن حیا در میان
برادران دینی نسبت به یکدیگر میشود، مکروه است. 4حیا نمیتواند عذر شرعی براي ترك واجب یا فعل حرام باشد؛ 5 چنان که
38 ؛ وسائل / 3) کشف الغطاء 3 ) .168 / 479 و 7 -478 ،475 ،35 / 328 و 6 -326 / 2) وسائلالشیعۀ 5 ) .213 / 1) مرآةالعقول 12 )
/ 422 ؛ مستمسک العروة 5 -421 / ی 2 􀀀 125 ؛ العروة الوثق -123 / 512 ؛ جواهر الکلام 9 -511 / 4) مفتاح الکرامۀ 3 ) .47 / الشیعۀ 5
5 (9) .146 -145 /12 4 (8) .198 / 166 و 15 / 3 وسائل الشیعۀ 12 (7) .106 2 (6) .56 -55 / 1 الکافی (کلینی) 2 (5) .579 -578
.230 / التنقیح (الإجتهاد و التقلید)/ 257 ؛ توضیح المسائل مراجع 1
ص: 388
به نیازمندي که به جهت حیا از گرفتن «6» . نمیتواند براي باقی ماندن بر جهل به وظایف شرعی و ترك پرسش عذر به شمار آید
«7» . زکات خودداري میکند، جایز، بلکه مستحب است به ظاهر تحت عنوان هدیه و در واقع به قصد زکات، زکات بدهند
حیات؛ ج 3، ص: 388
حیات: زیست، زنده بودن، مقابل ممات.از آن به مناسبت در بسیاري از ابواب فقه نظیر طهارت، حج، وصیّت، نکاح، استیلاد، اطعمه
و اشربه، ارث و دیات سخن رفته است.اهمیّت حفظ حیات: حفظ حیات خود و هر نفس محترمی واجب و زیان رساندن به آن حرام
است. در قرآن کریم از خودکشی 1 و قتل هر نفس محترمی، 2 بلکه در معرض هلاکت قرار دادن آن، نهی و نکوهش 3 و فلسفۀ
تشریع حکم قصاص، بقاي حیات انسانها ذکر شده است. 4حیات آدمی از چنان اهمیّتی برخوردار است که هرگاه ترك حرام یا فعل
واجبی با آن تزاحم پیدا کند براي حفظ حیات، ارتکاب حرام و ترك واجب مشروعیّت مییابد، مانند مشروعیت خوردن یا نوشیدن
()) آنچه در شرع حرام است در حال اضطرار 5 (() اضطرار) و ترك حج درصورت بیم بر جان خود یا نفس محترمی دیگر 6
استطاعت).اشتراط حیات در مجتهد: از شرایط مجتهد در تقلید ابتدایی (() تقلید ابتدایی) بنابر مشهور زنده بودن او است؛ لیکن در
جواز بقا بر تقلید مجتهد پس از مرگ وي اختلاف است؛ بسیاري آن را جایز دانستهاند 7 (() بقا بر تقلید).نیابت از زنده: نیابت از
مکلّف زنده در واجبات، از قبیل نماز و روزه- حتّی در فرض ناتوانی او در به جا آوردن آنها- صحیح نیست، 8 مگر حج که در
صورت استقرار آن بر ذمّه و عدم توانایی مکلّف بر انجام دادن آن و یأس از برطرف شدن
(11) . 3 بقره/ 195 (10) . 2 اسراء/ 33 ؛ نساء/ 93 (9) . 1 نساء/ 29 (8) .325 -324 / 7) جواهر الکلام 15 ) .169 / 6) وسائل الشیعۀ 12 )
17 و / ی 1 􀀀 7 العروة الوثق (14) .418 -417 / ی 4 􀀀 291 و 294 ؛ العروة الوثق /17 6 (13) .432 -431 / 5 جواهر الکلام 36 (12) .179 4
73 .ص: 389 / ی 3 􀀀 8 العروة الوثق (15) . 26 ؛ التنقیح (الإجتهاد والتقلید)/ 95
عذر تا آخر عمر، فردي دیگر میتواند آن را به نیابت وي انجام دهد. و چنانچه پس از انجام دادن نایب، عذر مکلّف برطرف شود
صفحه 265 از 457
نیابت از فرد زنده در مستحباتی که نیابت پذیرند و مباشرت در آنها شرط «9» . بنابر مشهور واجب است خود، آن را به جا آورد
حیات نوزاد: از نشانههاي حیات نوزاد گریه کردن او پس از تولّد است (() استهلال). نوزادي که زنده «10» . نیست، صحیح است
وصیّت (() وصیّت) براي جنین در شکم مادر صحیح «11» . متولّد شده است، هرچند بعد از آن بمیرد از مورّث خود ارث میبرد
بنابر قول منسوب به مشهور بر کودکی که زنده متولّد شده سپس «12» . است؛ لیکن استقرار آن منوط به زنده متولّد شدن او است
از شرایط آزاد شدن امّ وَلَد پس از مرگ مولا این است که فرزند وي تا زمان «13» . مرده است خواندن نماز میّت مستحب است
استیلاد).حیات غایب: غایبی که معلوم نیست زنده است یا مرده، نزدیکان او بنابر مشهور از وي ارث ()) «14» مرگ مولا زنده باشد
نمیبرند، مگر آنکه مرگش با بیّنه (() بیّنه) یا خبر علمآور ثابت گردد، یا متناسب با سنّ غایب، غیبتش آنقدر به درازا بکشد که به
تذکیه)؛ از ()) «16» دیگر احکام: تذکیۀ ماهی به زنده گرفتن آن از آب است «15» . طور معمول انسان در این مدّت زنده نمیماند
همچنین تذکیۀ «17» . این رو، خوردن ماهی زنده پس از گرفتن آن از آب بنابر مشهور جایز است؛ چون تذکیه محقق شده است
شرط تحقق ذبح، زنده بودن ذبیحه هنگام ذبح است و در موارد مشتبه بودن حیات، چنانچه پس «18» . ملخ به زنده گرفتن آن است
از ذبح حرکتی که گویاي حیات باشد- مانند برهم زدن چشمها- از حیوان سر بزند، حکم به زنده بودن آن میشود.هرچند بسیاري
ذبح).رضاع (() رضاع) در صورتی موجب محرمیّت میشود که کودك به ()) «19» هنگام ذبح استقرار حیات را شرط دانستهاند
بنابر قول برخی در ثبوت ولایت جدّ پدري بر باکره (() باکره) «20» . مقداري که موجب محرمیّت میگردد از زن زنده شیر بخورد
در
(12) .70 / 11 ) جواهر الکلام 39 ) .110 -109 / 76 ؛ مستمسک العروة 7 / ی 3 􀀀 10 ) العروة الوثق ) .191 / 76 ؛ مستمسک العروة 10 (9)
(19) .175 (18) .170 (17) .163 /36 (16) .63 /39 (15) .379 / 14 ) جواهر الکلام 34 ) .214 / 13 ) مستمسک العروة 4 ) .386 /28
. 506 م 2474 / 20 ) توضیح المسائل مراجع 2 ) .153 -141
ص: 390
ولایت). (() مرگ) ()) «21» عقد ازدواج، زنده بودن پدر شرط است؛ لیکن معروف میان فقها عدم اشتراط آن است
حیازت مباحات؛ ج 3، ص: 390
حیازت مُباحات: در اختیار گرفتن مال منقول مباح.حیازت عبارت است از تحت تصرّف درآوردن مباحات منقولی که ملک کسی
نیست، مانند آب دریاها و رودخانههاي عمومی، ماهی دریا، هیزم و علوفۀ زمینهاي بدون مالک و پرندگان بی صاحب. از این عنوان
به مناسبت در بابهاي شرکت، اجاره و وکالت سخن رفته است.حکم: حیازت مباحات سبب ملکیّت است؛ لیکن در اینکه حصول
ملکیّت مشروط به قصد تملّک است یا صرف حیازت در تحقق ملکیّت کافی است [به این معنا که شارع حیازت را سبب قهري براي
تملّک قرار داده است] و یا حیازت تنها در فرضی که شخص، نیّتِ عدم تملّک نداشته باشد موجب ملکیّت خواهد شد، مسئله محلّ
اختلاف است. 1نیابت در حیازت: در اینکه حیازت از اعمال نیابت پذیر است تا اجیر یا وکیل کردن دیگري جهت حیازت براي
خود صحیح باشد یا نه، اختلاف است. برخی منشأ اختلاف را این دانستهاند که آیا حیازت سبب قهري حصول تملّک است یا منوط
به قصد تملّک میباشد؟ بنابر قول اوّل، حیازت نیابتپذیر نیست و در نتیجه آنچه اجیر یا وکیل حیازت میکند مال خود اوست نه
موجر یا موکّل. برخی دیگر گفتهاند: اختلاف یادشده ناشی از این است که آیا در حیازتِ موجب تملّک، مباشرت شرط است یا
حیازت به تسبیب نیز محقق میشود؟ بنابر قول اوّل، در حیازت، نیابت راه ندارد. 2
(23) .323 -320 / 190 ؛ جواهر الکلام 26 / 328 ؛ الحدائق الناضرة 21 / 1 مسالک الافهام 4 (22) .172 -171 / 21 ) جواهر الکلام 29 )
.128 -120 / 104 ؛ مستمسک العروة 12 -100 / ی 5 􀀀 2 العروة الوثق
صفحه 266 از 457
ص: 391
شرکت در حیازت: شرکت در حیازت با شریک شدن چند نفر در برداشتن آبی با یک ظرف یا کندن درختی یا صید ماهیاي با
یک تور ماهیگیري و مانند آن محقق میشود، لیکن در مقدار سهم هریک در فرض عدم تعیّن آن بحث است که به نحو تساوي
«3» . خواهد بود یا به میزان تلاش و نقش هرکدام
حیاض؛ ج 3، ص: 391
حیاض: از حدود مشعرالحرام.حدّ مشعرالحرام- بنابر آنچه در روایات 1 و کلمات فقها 2 آمده- از مَأزَمَین تا حیاض و تا وادي مُحَسَّر
است (() مشعر).
حیثیت؛ ج 3، ص: 391
() آبرو
حیثیت تعلیلی؛ ج 3، ص: 391
حیثیت تعلیلی: علت و واسطۀ ثبوت حکم براي موضوع.حیثیت تعلیلی در مقابل حیثیت تقییدي عبارت است از علت و واسطه در
ثبوت حکم براي موضوع. حیثیت تعلیلی بر خلاف حیثیت تقییدي، موضوع حکم را محدود نمیکند؛ در نتیجه بقاي حکم وابسته به
بقاي آن نیست (() حیثیت تقییدي).
حیثیت تقییدي؛ ج 3، ص: 391
حیثیت تقییدي: قید موضوع حکم.حیثیت تقییدي مقابل حیثیت تعلیلی (() حیثیت تعلیلی) عبارت است از آنچه که موضوع حکم را
مقیّد میکند؛ در نتیجه دایرة موضوع محدود به آن میشود؛ بلکه در حقیقت، حیثیت تقییدي، موضوع حکم است، و در نتیجه بقاي
براي صاحب حق، « عالم » قرار داده شده است. در اینجا عنوان « عالم » حکم منوط به بقاي آن میباشد، مانند حقّی که براي عنوان
حیثیت تقییدي به شمار میرود و موضوع
.66 / 2 جواهر الکلام 19 (5) .17 / 1 وسائل الشیعۀ 14 (4) .189 / 290 ؛ الحدائق الناضرة 21 / 3) جواهر الکلام 26 )
ص: 392
آن، حق میباشد. در نتیجه با زوال آن عنوان، این حق نیز زایل میشود. بر خلاف حیثیت تعلیلی که موضوع حکم را مقیّد نمیکند؛
عنوان یاد شده در بابهاي «1» . بلکه علت و واسطۀ ثبوت حکم براي موضوع است. از این رو، بقاي حکم بسته به بقاي آن نیست
مختلف فقهی به کار رفته است.ویژگیها: حیثیت تقییدي ویژگیهایی دارد که آن را از حیثیت تعلیلی متمایز میسازد. 1. در حیثیت
تقییدي احراز آن لازم است و بدون احراز، حکم ثابت نمیشود؛ لیکن در حیثیت تعلیلی، براي ثبوت حکم، احراز خود موضوع
2. حیثیت تقییدي تعدد موضوع را در پی دارد، مانند ثبوت «2» . کفایت میکند، بدون اینکه نیاز به احراز حیثیت تعلیلی آن باشد
3. به گفتۀ «3» . حقّی براي عالم که همۀ افراد عالم را در بر میگیرد؛ بر خلاف حیثیت تعلیلی که موجب تعدد و تکثر موضوع نیست
برخی، حیثیت تقییدي در موضوعات شخصی راه ندارد؛ زیرا شخص خارجی تعدد پذیر نیست؛ بر خلاف حیثیت تعلیلی که در
لیکن «4» ؛ موضوعات جزئی و شخصی نیز راه دارد. بنابر این، حیثیت تقییدي تنها در احکام کلی متعلق به عناوین کلی مطرح است
برخی، آن را نپذیرفته و گفتهاند: اطلاق و تقیید همان گونه که در کلیات جریان دارد، در افراد نیز به لحاظ احوال جاري میشود و
صفحه 267 از 457
متوقف بر امکان تعدد افراد موضوع نیست؛ بلکه امکان تحدید حالیِ موضوع نیز در جریان آن کفایت میکند. بنابر این، اگر به
وي جهت صحّت اکرام زید در همۀ احوال- عادل باشد یا فاسق، عالم باشد یا جاهل- به اطلاق « زید را اکرام کن » : کسی بگویند
حیثیت تقییدي است که به لحاظ حالی، موضوع « عادل » قید « زید عادل را اکرام کن » : احوالی آن اخذ میکند؛ امّا اگر به او بگویند
«5» . را مقیّد میکند و شامل زید فاسق نمیشود
2) حاشیۀ کتاب المکاسب ) .77 / 1) بحوث فی الفقه (صلاة المسافر)/ 75 ؛ الوصایا و المواریث/ 82 ؛ المکاسب و البیع (نائینی) 1 )
/ 5) کتاب البیع (امام خمینی) 2 ) .195 / 4) المکاسب و البیع (نائینی) 2 ) .51 / 3) بحوث فی شرح العروة 3 ) .365 -364 / (اصفهانی) 3
.393 -392
ص: 393
حیره؛ ج 3، ص: 393
حیره: شهري در نزدیکی کوفه/ حائر حسینی (() حائر).حیره به معناي نخست به مناسبت در باب تجارت به کار رفته است.به قول
معروف میان فقها، سرزمین عراق از سرزمینهاي مفتوح عنوه (() مفتوح عنوه) است. جز حیره که- بنابر آنچه از بعضی نقل شده- با
زمین صلح). ()) «1» صلح فتح شده، نه با قهر و غلبه
حیض؛ ج 3، ص: 393
حیض: خونی معروف، بیرون آمده از رحم زن.حیض در کلمات بسیاري از فقها به خونی که پس از بلوغ، به صورت عادت ماهانه،
در ایامی خاص از رحم زن بیرون میآید، تعریف شده است. تعریف یاد شده بنابر تصریح برخی، معناي لغوي و شرعی حیض
است. بنابر این، حیض، اسم براي خون یاد شده است. 1 لیکن برخی، آن را اسم معنا (مصدر) دانسته و به جریان خون مخصوص یا
گرد آمدن خون در رحم و یا خروج آن از رحم تعریف کردهاند. در کلمات بسیاري از لغویان نیز حیض به سیلان و جاري شدن
نیز مؤیّد اسم معنا بودن آن است. 2 البته ثمرهاي بر این اختلاف « خون حیض » معنا شده است.صحّت اضافۀ خون به حیض و اطلاق
« حائض » نیز تعبیر میشود 3 و به زنی که در حالت حیض است « مَحیض » و « قُرء » ،« طَمث » مفهومی مترتّب نیست. از حیض به
میگویند. جایگاه اصلی این عنوان باب طهارت است؛ لیکن به مناسبت در برخی ابواب دیگر، نظیر صلات، صوم، اعتکاف، حج،
حجر و کفّارات نیز از آن سخن گفتهاند.ویژگیها: خون حیض غالب اوقات، تیره رنگ و غلیظ است و با حرارت و سوزش بیرون
بدین جهت است که خونی که زن در ایام عادت میبیند محکوم به حیض است، هرچند فاقد ویژگیهاي « غالب » میآید. افزودن قید
یاد شده باشد. 4براي تشخیص خون حیض از بکارت در صورت اشتباه، پنبهاي درون شرمگاه
/ 135 ؛ تذکرة الفقهاء 1 / 1 جواهر الکلام 3 (2) .240 / 418 ؛ مستند الشیعۀ 14 / 309 ؛ مفتاح الکرامۀ 8 -306 / 1) الحدائق الناضرة 18 )
85 ؛ مصطلحات الفقه/ 222 ؛ لسان العرب و مجمع -84 / 9؛ التنقیح (الطهارة) 6 / 2 فقه الصادق 2 (3) . 251 ؛ ذخیرة المعاد/ 61
.139 -137 / 4 جواهر الکلام 3 (5) .217 / 565 ؛ مسالک الافهام 9 / 3 مفتاحالکرامۀ 2 (4) .« حیض » البحرین/ واژة
ص: 394
نهاده میشود، اگر خون دایره وار در پنبه شکل بگیرد، خون بکارت و اگر در آن نفوذ کند، خون حیض است. این آزمایش بر زن
براي تشخیص خون حیض از خون ناشی از زخمِ درون رحم بنابر قول مشهور زن به پشت میخوابد و انگشت «5» . واجب است
میانی را داخل شرمگاه میکند، اگر خون از سمت راست انگشت خارج شود، خون زخم و اگر از سمت چپ بیرون آید، خون
و برخی، در تشخیص آن دو از یکدیگر، قائل به عکس ملاك فوق «7» جمعی از فقها بر این ملاك اشکال کرده «6» . حیض است
صفحه 268 از 457
شرایط: علاوه بر ویژگیهاي یاد شده، در خون حیض شرایطی معتبر است. به لحاظ سن زن، خونی که زن قبل از نه «8» . شدهاند
سالگی (بلوغ) و نیز بعد از یائسگی (() یائسگی) میبیند حیض نیست؛ هرچند داراي صفات حیض باشد. سن یائسگی بنابر مشهور
به لحاظ زمان، کمترین مدت حیض سه «9» . در غیر قرشی (() قرشیّه) و نبطی (() نبطیّه) پنجاه و در آن دو، شصت سال قمري است
اقلّ طُهر (پاکی از حیض) ده «10» . روز و بیشترین آن ده روز است. بنابر این، خون کمتر از سه روز و بیشتر از ده روز حیض نیست
بنابر قول مشهور، «11» . روز است. در نتیجه فاصلۀ بین دو حیض کمتر از ده روز نخواهد بود؛ امّا در ناحیۀ زیادي محدودیتی ندارد
سه روزي که زن خون میبیند باید پی در پی باشد؛ از این رو، اگر این سه روز در ضمن ده روز باشد، لیکن پی در پی نباشد-
بنابر قول مشهور، جمع بین حیض و «12» . مانند آنکه روزهاي اوّل، چهارم و هفتم خون ببیند- حکم به حیض بودن آن نمیشود
بارداري ممکن است؛ لیکن در اینکه جمع بین آن دو مطلقا امکان پذیر است یا تنها در صورت آشکار نشدن حاملگی، اختلاف
است. بنابر قول به امکان جمع (نظر مشهور)، خونی که زن حامله در ایام عادت میبیند و ویژگیهاي حیض را دارد، محکوم به
حیض است؛ لیکن در اینکه وجود هردو ویژگی (در ایام عادت بودن و صفات حیض داشتن) شرط است، یا
269 ؛ مدارك / 199 ؛ منتهی المطلب 2 / 7) المعتبر 1 ) .144 / 6) جواهر الکلام 3 ) .533 -532 / ی 1 􀀀 142 ؛ العروة الوثق -140 (5)
(10) .171 / 163 ؛ روض الجنان 1 -160 / 9) جواهر الکلام 3 ) .97 / 229 ؛ الدروس الشرعیۀ 1 / 8) ذکري الشیعۀ 1 ) .318 / الاحکام 1
-149 / 12 ) جواهر الکلام 3 ) .396 / 149 ؛ مستند الشیعۀ 2 -147 / 11 ). جواهر الکلام 3 ) .388 / 147 ؛ مستندالشیعۀ 2 / جواهر الکلام 3
.153
ص: 395
وجود یکی از آن دو کافی است، یا تنها صفات حیض را داشتن یا تنها در ایام حیض بودن شرط است، یا هیچ کدام شرط نیست،
احتمالاتی مطرح است.برخی خون ایام عادت یا همراه با کمی قبل از آن را حیض دانسته و خون پس از آن را در صورتی که پس
از بیست روز از ایام عادت ببیند، حیض نمیدانند.برخی خون دوران پس از عادت و قبل از سپري شدن بیست روز را نیز مطلقا
حیض دانستهاند. برخی، حکم به حیض بودن خون یاد شده را منوط به وجود صفات حیض در آن کردهاند. برخی دیگر، اوصاف
حیض را مطلقا ملاك دانسته و گفتهاند: خون واجد صفات حیض محکوم به حیض است، چه در ایام عادت با شد یا در غیر ایام
عادت. برخی نیز وجود یکی از دو امر یاد شده (در ایام عادت بودن و صفات حیض داشتن) را در حکم به حیض بودن کافی
خونی که زن در حدّ فاصل بین سه و ده روز میبیند و امکان حیض بودن آن میرود، بنابر مشهور، بلکه بنابر اجماع «13» . دانستهاند
«14» ادعا شده، حیض محسوب میشود، خواه در صفت متّحد باشند یا مختلف. در فقه از این مسئله به قاعدة امکان تعبیر شده است
بنابر قول مشهور، حیض نشدن کنیز در مدت «15» . (() قاعدة امکان).حیض شدن دختر دلیل و کاشف تحقق بلوغ قبل از آن است
اقسام حائض: زن حائض یا صاحب عادت است یا غیر صاحب عادت.صاحب عادت به عادت «16» . شش ماه عیب به شمار میرود
وقتیّه و عددیه، عادت عددیه و عادت وقتیّه و غیر صاحب عادت به مبتدئه، مضطربه و ناسیه تقسیم میشود.صاحب عادت: زنی که
دوبار به صورت یکسان خون ببیند.صاحب عادت وقتیّه و عددیّه: زنی که دو بار در وقت معیّن خون ببیند و شمار روزهاي آن نیز
یکی باشد، مثلا هر دو بار، اوّل تا هفتم ماه.صاحب عادت عددیه: زنی که شمار روزهایی که خون میبیند یکسان است؛ امّا زمان
آنها متفاوت میباشد، مثلا هر دو
408 ؛ جواهر / 14 ) مستند الشیعۀ 2 ) .113 -102 / 265 ؛ التنقیح (الطهارة) 6 -261 / 406 ؛ جواهر الکلام 3 -400 / 13 ) مستند الشیعۀ 2 )
.281 /23 (16) .44 -42 / 15 ) جواهرالکلام 26 ) .232 -230 / 164 ؛ مستمسک العروة 3 -163 / الکلام 3
ص: 396
ماه هفت روز خون میبیند، لیکن یکی در اوّل و دیگري در وسط ماه.صاحب عادت وقتیّه: زنی که زمان خون دیدنش یکسان، امّا
صفحه 269 از 457
روزهاي آن متفاوت است؛ مثلا در اوّل هر دو ماه خون میبیند؛ لیکن در یک ماه پنج روز و در ماه دیگر هفت روز.غیر صاحب
عادت: زنی که در مسئلۀ خون دیدن عادتی ندارد.مبتدئه: براي مبتدئه دو تعریف ذکر شده است: یکی زنی که نخستین بار خون
میبیند و دیگري زنی که داراي عادت نیست؛ خواه منشأ آن، نخستین بار خون دیدن وي باشد یا عدم استقرار عادت.تعریف دوم،
اعم از تعریف اوّل و منسوب به مشهور است (() مبتدئه).مضطربه: زنی که چند بار خون دیده ولی متفاوت، و عادت مستقر و ثابت
« متحیّره » نیز تعریف شده است (() مضطربه).ناسیه: زنی که عادتش را فراموش کرده است. از آن به « ناسیه » نداشته است. مضطربه به
ناسیه).تحقق عادت: عادت با دوبار خون دیدن زن به صورت یکسان محقق میشود. چنان که تبدیل ()) «17» نیز تعبیر شده است
عادت قبلی به عادت بعدي با دو بار تغییر یکسان تحقق مییابد. اگر صاحب عادت، دو بار متفاوت خون ببیند بنابر قول برخی،
احکام: صاحب «18» . حکم عادت اوّل باقی است؛ لیکن اگر چند بار متفاوت خون ببیند، عادتش باطل و به مضطربه ملحق میگردد
عادت وقتیّه- چه عددیه هم باشد یا نباشد- به محض دیدن خون در ایام عادت- و یا یکی دو روز قبل و بعد از آن، به مقداري که
پس و پیشِ عادت به شمار رود- آن را حیض قرار میدهد و تمامی احکام حیض را مترتّب میکند؛ هرچند فاقد صفات حیض
غیر «19» . باشد.پس از آن اگر معلوم شود حیض نبوده- مثلا خون قبل از سه روز قطع شده- عبادتهاي انجام نداده را قضا میکند
صاحب عادت وقتیه، اعم از صاحب عادت عددیه، مبتدئه، مضطربه و ناسیه، در اینکه به صرف دیدن خون، حائض محسوب میشود
و وظیفهاش
.47 / 541 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 / ی 1 􀀀 18 ) العروة الوثق ) .267 / 541 ؛ جواهر الکلام 3 -540 / ی 1 􀀀 67 ؛ العروة الوثق / 17 ) مسالک الافهام 1 )
.222 -219 / 436 ؛ مستمسک العروة 3 -433 / 181 ؛ مستند الشیعۀ 2 -178 / 19 ) جواهر الکلام 3 )
ص: 397
عمل به حکم حائض است یا سه روز صبر میکند، در صورت دیدن خون در آن مدت یا بیشتر، آن را حیض قرار میدهد و یا تنها
در صورت واجد صفات حیض بودن، آن را حیض قرار میدهد و یا اینکه تا سه روز بین تروك حائض و اعمال مستحاضه جمع
اگر زن- در هر وضعیّتی- پس از گذشتن اقلّ طهر (ده روز) از حیض قبلی سه روز پی در پی خون «20» . میکند، اختلاف است
ببیند و سپس قطع شود، باید آن را حیض قرار دهد و چنانچه پس از آن تا ده روز به صورت غیر متوالی خون ببیند، همۀ روزها تا
صاحب عادت عددیّه و وقتیّه، در «21» . سقف ده روز حیض به شمار میرود، به شرط آنکه جریان خون از ده روز تجاوز نکند
صورتی که به مقدار همان عدد، قبل از ایام عادت یا بعد از آن خون ببیند، حکم به حیض بودن آن میشود، هرچند داراي صفات
صاحب عادت در صورتی «22» . حیض نباشد؛ چون در این گونه مواقع که عادت، پس و پیش میشود، عدد بر وقت مقدم میگردد
که قبل از ایام عادت خون ببیند و در ایام عادت نیز استمرار داشته باشد، یا در وقت عادت و پس از آن و یا قبل از عادت و زمان
حکم خونی که زن «23» . عادت و پس از آن، خون ببیند و مجموع آن از ده روز بیشتر نباشد، همۀ آن روزها حیض خواهد بود
بیش از ده روز میبیند متفاوت است. صاحب عادت، ایام عادت را حیض و بقیه را استحاضه قرار میدهد. هرچند برخی نسبت به
ایام استظهار توقف و یا حکم به حیض بودن آن کردهاند. مبتدئه و مضطربه بنابر مشهور، خون واجد صفات حیض را- در صورت
کمتر نبودن آن از سه و بیشتر نبودن آن از ده روز- حیض و خون واجد صفات استحاضه را استحاضه قرار میدهند.در صورت
یکسان بودن خون و عدم امکان تمیز آن و یا فقدان دو شرط یاد شده (کمتر از سه و بیشتر از ده روز نبودن) در عدد ایام حیض به
عادت زنان خویشاوند رجوع میکند. در صورت عدم امکان و یا مختلف بودن آنان بنابر
297 ؛ مستمسک -296 (22) .188 -187 / 21 ) جواهر الکلام 3 ) .186 -181 / 229 ؛ جواهر الکلام 3 -222 / 20 ) مستمسک العروة 3 )
.298 / 244 ؛ جواهر الکلام 3 -242 / 23 ) مستمسک العروة 3 ) .242 / العروة 3
ص: 398
صفحه 270 از 457
مشهور به همسالان خود رجوع میکند و در صورت عدم امکان و یا اختلاف ایشان، در اینکه در هر ماه چه روزهایی را حیض قرار
دهد، اقوال مختلف است. هفت روز در هر ماه، ده روز در یک ماه و سه روز از ماه دیگر، ده روز در هر ماه و سه روز در هر ماه از
حکم ناسیه در رجوع به صفات همچون حکم مبتدئه است، لیکن در فرض فقدان صفات به خویشان و «24» . جملۀ این اقوال است
استبراي حائض: بنابر قول مشهور بر «25» . همسالان خود رجوع نمیکند، بلکه به عدد- بر حسب اختلاف اقوال- عمل میکند
«26» حائضی که خونش قبل از ده روز قطع شده و احتمال وجود خون در داخل فرج میدهد، واجب است قبل از غسل استبرا کند
(() استبراء).استظهار حائض: صاحب عادت، که زمان عادت او کمتر از ده روز است، اگر پس از زمان عادتش نیز خون ببیند و
نداند تا ده روز ادامه مییابد یا نه، استظهار میکند؛ یعنی تا ده روز از آغاز حیض منتظر میماند و به احکام حائض عمل میکند تا
استظهار).احکام حائض: به جا آوردن عبادات مشروط به طهارت همچون نماز، روزه، طواف و ()) «27» . تکلیفش روشن شود
هرچند در طواف بنابر قول مشهور «28» ؛ اعتکاف بر حائض حرام است و پیدایی قاعدگی در اثناي آنها موجب بطلان عمل میگردد
«29» . اگر قاعدگی بعد از دور چهارم عارض شود، حکم به بطلان نمیشود و باقی ماندة دورها پس از پاك شدن انجام میشود
در وجوب قضاي نماز آیات بر «30» . قضاي نمازهاي یومیّه بر حائض واجب نیست؛ لیکن قضاي روزة ماه رمضان بر او واجب است
تماس گرفتن با آنچه تماس با آن مشروط به «31» . حائض اختلاف است. قول به عدم وجوب به مشهور نسبت داده شده است
«32» . طهارت است، مانند نوشتۀ قرآن و نیز بنابر قول مشهور، اسامی خداوند، پیامبران و امامان علیهم السّلام بر حائض حرام است
/ 25 ) جواهر الکلام 3 ) .599 -585 / 290 و 304 ؛ مفتاح الکرامۀ 2 -277 / 294 ؛ مستمسک العروة 3 -267 / 24 ) جواهر الکلام 3 )
-556 / ی 1 􀀀 261 ؛ العروة الوثق -256 / 26 ) مستمسک العروة 3 ) .564 / ی 1 􀀀 292 ؛ العروة الوثق -291 / 309 ؛ مستمسک العروة 3 -308
(29) .184 / 293 ؛ جواهر الکلام 17 / 572 ؛ تحریر الوسیلۀ 1 -570 / ی 1 􀀀 28 ) العروة الوثق ) .271 -262 / 27 ) مستمسک العروة 3 ) .557
.217 -216 / 32 ) جواهر الکلام 3 ) .356 -355 / 31 ) مستمسک العروة 3 ) .252 -251 /3 (30) .42 -39 / جواهر الکلام 18
ص: 399
خواندن حتّی بخشی از سورههایی که سجدة واجب دارند (() عزائم) بر حائض حرام است؛ لیکن بنابر مشهور سجده کردن در
صورت تلاوت آیۀ سجده و یا گوش دادن به آن (استماع) و یا شنیدن آن (سماع) بنابر قول به وجوب سجده هنگام سماع، بر
آیات سجده). همچنین توقف در مسجد و گذاشتن چیزي در آن، و مکث و عبور از مسجد الحرام و ()) «33» حائض واجب است
جنابت). مشاهد مشرّفۀ معصومین (() مشاهد مشرفه) نیز حکم مسجد را دارد. هرچند ()) «34» مسجد النبی بر حائض حرام است
آمیزش با حائض از قُبُل حرام و استمتاع «35» . برخی در این حکم توقف کرده و بنابر احتیاط، حکمِ مسجد را بر آن جاري دانستهاند
از وي در حدّ فاصل ناف تا زانو بنابر مشهور به گونۀ تماس با بدن بدون لباس و نیز آمیزش در دُبُر بنابر مشهور، مکروه است. سایر
آمیزش با حائض موجب ثبوت تعزیر است. بنابر قول منسوب به مشهور کفّاره نیز ثابت است. قول «36» . استمتاعات جایز میباشد
کفّارة آمیزش بنابر قول مشهور، بلکه ادعاي اجماع شده، یک دینار (هیجده نخود) در «37» . مقابل مشهور استحباب کفّاره است
صورت تحقق آن در یک سوم اوّل ایام حیض و نصف دینار در صورت تحقق آن در یک سوم میانی و ربع دینار در یک سوم آخر
آمیزش با حائض «39» . کفّاره تنها بر عهدة زوج است و بر زوجه حتّی در فرض رضایت وي بر آمیزش چیزي نیست «38» . آن است
پس از قطع شدن خون و پیش از غسل جایز است، هر چند مکروه میباشد؛ لیکن در اینکه جواز مشروط به تطهیر موضع است یا نه،
سایر احکاممستحبات و مکروهات: بنابر قول مشهور، مستحب است حائض در اوقات نمازهاي پنج گانه، خود را «40» . اختلاف است
پاکیزه کند و در مکانی که نماز میگزارده یا هر مکان پاکیزة دیگري روبه قبله بنشیند و به مقدار زمان نمازگزاردن به تسبیح،
تهلیل، تحمید، صلوات و تلاوت قرآن مشغول باشد؛ هرچند در غیر این اوقات، تلاوت
313 ؛ تحریر / 34 ) مستمسک العروة 3 ) .225 -223 / 315 ؛ جواهر الکلام 3 / 432 ؛ مستمسک العروة 3 / 33 ) التنقیح (الطهارة) 6 )
صفحه 271 از 457
225 / 37 ) جواهر الکلام 3 ) .230 -225 / 320 ؛ جواهر الکلام 3 -317 (36) .49 - 313 و 48 / 35 ) مستمسکالعروة 3 ) .52 / الوسیلۀ 1
40 ) جواهر ) .327 / 230 ؛ مستمسک العروة 3 / 39 ) جواهر الکلام 3 ) .326 -323 / 234 ؛ مستمسک العروة 3 (38) .233 - و 230
208 -205 / الکلام 3
ص: 400
خضاب کردن با حنا و مانند آن، خواندن و همراه «42» . برخی، عمل یاد شده را واجب دانستهاند «41» . قرآن براي او کراهت دارد
حج حائض: زنی که به «43» . داشتن قرآن و نیز تماس با قسمتهاي نانوشتۀ آن از قبیل حاشیه و بین سطرها بر حائض مکروه است
احرام عمرة تمتّع محرم شده و به جهت حیض نمیتواند طواف کند و وقت براي ادراك وقوف به عرفه (() وقوف) تنگ باشد، بنابر
«44» . مشهور، با همان احرام نیّت حج افراد (() حج افراد) میکند و پس از اعمال حج، عمرة مفرده (() عمرة مفرده) انجام میدهد
مقابل مشهور، برخی قدما گفتهاند: بر همان احرام باقی میماند و جز طواف و نماز طواف، اعمال عمره را انجام میدهد و سپس
شرط احرام، طهارت از خون «45» . براي حج محرم میشود و بعد از پاك شدن، طواف و نماز طواف فوت شده را قضا میکند
حیض نیست، بنابر این حائض همچون دیگران میتواند از میقات (() میقات) مُحرم شود و بنابر قول به وجوب احرام از مسجد
شجره، حائض در حال عبور از مسجد، بدون توقف در آن محرم میشود و در صورت عدم امکان عبور، احرام از بیرون مسجد
ی را قبل از رفتن به عرفات انجام 􀀀 چند دسته از جمله زنی که خوف قاعدگی دارد میتوانند اعمال بعد از من «46» . اشکالی ندارد
طلاق و ظهار حائض: از شرایط صحّت طلاق طهارت زن از حیض است؛ بنابر این، طلاق دادن زن حائض باطل است؛ «47» . دهند
مگر آنکه غیر مدخوله یا حامله باشد یا شوهرش پس از آمیزش با وي در حال پاکی به سفر رود و پس از گذشت مدتی که به طور
عادت زن در آن مدت از طهر پیشین به طهر دیگر انتقال مییابد، او را طلاق دهد. در سه مورد یاد شده طلاق صحیح است هرچند
شرط صحّت ظهار نیز پاك بودن زن از حیض هنگام ظهار است، به شرط آنکه شوهرش حاضر «48» . در ایام حیض واقع شده باشد
غسل حیض) ()) «49» . باشد، و در آن پاکی با زن آمیزش نکرده باشد
ی􀀀 257 ؛ العروة الوثق -256 / 43 ) جواهر الکلام 3 ) .274 -273 / 42 ) الحدائق الناضرة 3 ) .587 / ی 1 􀀀 254 ؛ العروة الوثق -252 /3 (41)
(48) . 392 ؛ مناسک حج (مراجع)/ 442 م 1176 -391 /19 (47) .109 (46) 37 (45) .36 -29 / 44 ) جواهر الکلام 18 ) .587 /1
.123 /33 (49) .30 -29 / جواهر الکلام 32
ص: 401
حیض محتبسحیض مُحتَبَس: خون حیض حبس شده در رحم به جهت حاملگی.منشأ کاربرد عنوان یاد شده در کلمات فقها روایتی
است از امیر مؤمنان علیه السّلام با این مضمون که خداوند جلو بیرون آمدن خون حیض زن حامله را براي تغذیۀ جنین گرفته و آن
را حبس
ص: 402
بر این اساس، برخی فقها خون نفاس (خونی که زن پس از زایمان میبیند) را حیض محتبس دانسته و به یکی بودن «1» . کرده است
خون حیض و نفاس و وحدت آن دو در بسیاري از احکام، حکم کردهاند. از این رو گفتهاند: حد اکثر نفاس همچون حیض ده روز
در مقابل، برخی دیگر از فقها در استفادة یکی بودن آن «2» . و آمیزش با همسر در ایام نفاس همانند ایام حیض موجب کفّاره است
دو از روایت اشکال کرده و در فرض عدم وجود دلیل خاص بر اشتراك نفاس با حیض در حکمی، حکم حیض را در نفاس جاري
«3» . ندانستهاند
حیعلات؛ ج 3، ص: 402
صفحه 272 از 457
براي فصول « ی􀀀 عَل » و « حَیَّ » حیعلات، جمع حیعله، اسم ترکیبی از دو کملۀ .« ی خَیرِ العَمَل 􀀀 حَیَّ عل » تا « حَیَّ عَلی الصَّلاة » : حَیْعَلات
است. 1 از آن در باب طهارت و صلات سخن « حَیَّ عَلی خَیرالعَمَل » و « حَیَّ عَلی الفَلاح » ،« حَیَّ عَلی الصَّلاة » : سهگانۀ اذان و اقامه
گفتهاند.حیعلات از فصول اذان و اقامه است که دو بار گفته میشود. 2 حکایت اذان و نیز بنابر نظر برخی، اقامه مستحب است؛
حولقه) است. 3 برخی، اولویّت را نپذیرفته و ) « إلّاباللّ
􀀀
لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ ه » ی تبدیل حیعلات به 􀀀 لیکن بعضی گفتهاند: در حکایت، اول
قائل به تخییر بین حکایت حیعلات و تبدیل آن به حولقه شدهاند. 4در استحباب حکایت اذان در نماز اختلاف است، لیکن اگر
بخواهد حکایت کند باید حیعلات را به حولقه تبدیل نماید و در صورت عدم تبدیل، به دلیل کلام آدمی بودن حیعلات، نماز باطل
میشود. 5بنابر قول برخی، حکایت اذان در حال تخلّی (() تخلّی) نیز مستحب است.بعضی گفتهاند: حیعلات را- به دلیل آنکه کلام
آدمی به شمار میرود و سخن گفتن در حال تخلّی مکروه است- تبدیل به حولقه میکند. 6
-360 / 126 ؛ مصباح الفقیه 4 -124 / 374 ؛ کتاب الطهارة (شیخ انصاري) 4 -373 / 2) جواهر الکلام 3 ) .333 / 1) وسائل الشیعۀ 2 )
2 (5) .« حیی » 1 مجمع البحرین/ واژة (4) .238 -237 / 265 ؛ مهذّب الاحکام 3 / ي 5 􀀀 461 ؛ مصباح الهد / 3) مستمسک العروة 3 ) .364
578 ؛ مهذّب -577 / 4 مستمسک العروة 5 (7) .122 -121 / 421 ؛ جواهر الکلام 9 / ی 2 􀀀 3 العروة الوثق (6) .572 / الروضۀ البهیۀ 1
.96 -95 /1 6 (9) .512 / 5 مفتاح الکرامۀ 3 (8) .64 / الاحکام 6
ص: 403
حیعلتین؛ ج 3، ص: 403
عنوان یاد شده در باب صلات به کار رفته است.حیعلتین از فصول اذان (() اذان) و .« حَیَّ عَلَیَ الفَلاح » و « حَیَّ عَلَیَ الصَّلاة » : حَیْعَلَتَین
اقامه (() اقامه) است. گفتن آن بین اذان و اقامه- که بنابر تفسیر بعض عامّه (() مخالف) مصداق تثویب (() تثویب) میباشد- به
و به سمت « حیّ عَلی ال َ ص لاة » برخی علماي عامّه برگرداندن صورت به سمت راست هنگام گفتن «1» . قصد مشروعیت حرام است
و برخی دیگر، برگرداندن صورت به سمت پشت هنگام گفتن حیعلتین را مستحب «2» « حیّ عَلی الفَلاح » چپ هنگام گفتن
حیعلات) ()) «3» . دانستهاند؛ لیکن فقهاي امامی حکم به کراهت آن کردهاند
حَیْعَلَه؛ ج 3، ص: 403
() حیعلات
حیلوله؛ بدل؛ ج 3، ص: 403
() بدل حیلوله
حیله؛ ج 3، ص: 403
حیله: چاره اندیشی ویژه جهت رسیدن به مقصود/ نیرنگ، فریب و خدعه.غرض از حیله به معناي نخست، توصل جستن به اسباب
داراي آثار شرعی براي اسقاط چیزي است، مانند بهکارگیري حیله در ربا (() ربا) به منظور فرار از آن؛ در حالی که بدون اعمال
آن، شخص به ربا مبتلا میشود. از آن در بسیاري از ابواب، از جمله تجارت، نکاح و طلاق سخن گفتهاند.حکم: حیله به لحاظ
تکلیفی به دو قسم جایز و حرام تقسیم میشود. حیلۀ جایز عبارت است از دست یازیدن به وسیلهاي مباح در شرع براي رسیدن به
امري مباح.در مقابل آن حیلۀ حرام قرار دارد که
صفحه 273 از 457
3) روض ) .522 / 2) مفتاح الکرامۀ 3 ) .421 -418 / 189 ؛ الحدائق الناضرة 7 / 116 ؛ جامع المقاصد 2 -112 / 1) جواهر الکلام 9 )
.522 / 650 ؛ مفتاح الکرامۀ 3 / الجنان 2
ص: 404
از لحاظ حکم وضعی تفاوتی بین حیلۀ جایز و «1» . عبارت است از توصل به ابزاري ممنوع از نظر شرع براي دستیابی به امري مباح
البته بعضی حیلهها «2» . حرام نیست؛ از این رو، در حیلۀ حرام هرچند حیله گر مرتکب گناه میشود، لیکن اثر حیلۀ جایز را دارد
باطل است و اثري بر آنها مترتب نیست، همچون حیلهاي که نافی غرض اصل مشروعیت حکمی باشد، مانند اینکه شخصی که ده
هزار تومان خمس یا زکات بر ذمّه دارد، کالایی را که ارزش آن هزار تومان است به ده هزار تومان به فقیر مستحق خمس یا زکات
حیلۀ جایز: مصادیق حلیۀ جایز در فقه فراوان است، از «3» . بفروشد و بهاي آن را بابت ده هزار تومان بدهی بر ذمّه حساب کند
جمله: 1. در معاملۀ دو کالاي همجنس براي فرار از ربا راههایی ذکر شده است، یک راه این است که هر یک از دو طرف کالاي
خود را به دیگري قرض دهد و سپس ذمّۀ او را بري کند (() ابراء) بدون آنکه در قرض شرط شده باشد. 2. براي اسقاط حق شفعه،
شریک سهم خود را به خیلی بیشتر از قیمت متعارف آن به خریدار میفروشد، سپس بخشی از آن را از خریدار دریافت و باقی
مانده را ابراء میکند. در این صورت، اعمال حق شفعه توسط شریک (شفیع) منوط به پرداختن بهاي تعیین شده در عقد است و به
3. فروختن بردة فرارياي که هیچ یک از خریدار و فروشنده «4» . جهت فزونی آن، شفیع از اعمال حق شفعه صرف نظر میکند
توان گرفتن او را ندارند صحیح نیست، مگر آنکه او را با کالایی دیگر که خرید و فروش آن به تنهایی صحیح باشد ضمیمه کنند.
4. هرگاه چند مرد بخواهند زنی را متعه کنند، برخی گفتهاند: نفر اوّل او را متعه میکند و پس از دخول، مدت را به او «5»
میبخشد. سپس دوباره او را متعه میکند و بدون دخول مدت را میبخشد. در این صورت نفر دوم بلافاصله میتواند او را به عقد
موقت خود در آورد، بدون آنکه نیاز باشد زن عدّه نگه دارد و نفر دوم همان کار را میکند که نفر اوّل کرده است و همین طور
379 ؛ جواهر الکلام - 376 و 378 / 3) الحدائق الناضرة 25 ) .46 / 596 ؛ ارشاد الأذهان 2 / 2) شرائع الاسلام 3 ) .492 / 1) الخلاف 4 )
.397 -393 / 5) جواهر الکلام 22 ) .443 / 4) جامع المقاصد 6 ) 202 /32
ص: 405
سایر افراد. قائلان به این قول علّت آن را چنین بیان کردهاند که متعۀ بار دوم بدون دخول بوده است و جدایی غیر مسبوق به دخول
5. براي عدم حصول محرمیت با رضاع، زن «6» . عدّه ندارد. لیکن در مقابل، برخی آن را نپذیرفته و این حیله را باطل دانستهاند
رضاع). 6. براي اینکه معامله لازم و خیار مجلس ()) «7» شیرده دیگري در اثناي شیر خوردن کودك از زن اوّل، او را شیر میدهد
7. هرگاه کسی مدّعی طلبی از «8» . (() خیار مجلس) ساقط گردد، یکی از دو طرف پس از معامله بلافاصله از مجلس بیرون میرود
دیگري باشد که قبلًا بدهکار به او پرداخت کرده یا وي ذمّۀ بدهکار را بري کرده است؛ امّا بدهکار بیم دارد که اگر ادعاي ابراء یا
پرداخت آن را بکند، به جهت نداشتن بیّنه (() بیّنه) برآن، قسم متوجه مدّعی گردد و در نتیجه به نفع او حکم شود، بدهکار میتواند
8. از راههاي حصول «9» . اصل طلب را انکار کند و بر آن قسم بخورد، به شرط آنکه توریه (() توریه) کند تا دروغ نگفته باشد
محرمیّت این است که مردي پسر نابالغ خود را به طور موقّت به عقد زنی در آورد، یا دختر نابالغ خویش را به طور موقّت به عقد
مردي در آورد. در صورت نخست، میان آن زن و پدر کودك و در صورت دوم، میان آن مرد و مادر و همچنین مادر بزرگ آن
9. گرفتن مبلغی اضافه بر بهاي کالا از «10» . کودك محرمیّت حاصل میگردد. البته برخی چنین عقدي را صحیح ندانستهاند
خریدار به جهت تأخیر انداختن زمان پرداخت بهاي آن، ربا و حرام است؛ لیکن براي فرار از ربا جایز است فروشنده کالایی دیگر به
حیلۀ «11» . خریدار بفروشد و آن زیادي را با شرط تأخیر در پرداخت بهاي کالاي اوّل تا مدتی معین، در بهاي آن کالا قرار دهد
حرام 1. چنانچه زنی از شوهرش متنفر باشد و به قصد بطلان عقد ازدواجشان مرتد (() ارتداد) گردد، در صورتی که
صفحه 274 از 457
/ 387 ؛ جواهر الکلام 32 / 9) الحدائق الناضرة 25 ) .534 (8) .534 -533 / 7) الانوار اللوامع 14 ) .383 -379 / 6) الحدائق الناضرة 25 )
.121 -120 / 11 ) جواهر الکلام 23 ) .207 -205 / 10 ) الدرر النجفیۀ 3 ) .204
ص: 406
ارتداد قبل از دخول باشد، عقد باطل و جدایی محقق میشود؛ اما اگر ارتداد بعد از دخول صورت گیرد، جدایی منوط به پایان
.2 «12» . یافتن عدّه قبل از توبه است. برخی در بطلان عقد به سبب ارتداد صوري بدون تحقق آن در واقع و اعتقاد اشکال کردهاند
هرگاه زنی براي جلوگیري از ازدواج شوهرش با زنی معیّن، پسرش را وادار به زنا با آن زن کند، بنابر قول به نشر حرمت به زنا، زن
نشر حرمت).از حیله به معناي دوم در بابهایی نظیر ()) «13» یاد شده بر آن مرد حرام میگردد و او نمیتواند با آن زن ازدواج کند
قاعدة «15» . خدعه در جنگ جایز است «14» . جهاد، تجارت، شهادات و حدود سخن گفتهاند.حکم: فریب دادن مسلمان حرام است
غرور: از قواعد مشهور فقهی قاعدة غرور است؛ بدین معنا که کسی که فریب خورده و بر اثر آن متحمل خساراتی شده، براي جبران
قاعدة ()) «16» زیانهاي وارد شده، به فریب دهنده مراجعه میکند و بر فریب دهنده واجب است خسارات وارد شده را جبران نماید
غرور).حیله در شهادت: هرگاه گواهان با شهادت دروغ خود حاکم را فریب دهند، به گونهاي که منجرّ به صدور حکم اشتباهی از
سوي حاکم گردد، در صورت ثبوت آن نزد حاکم، حکم نقض میشود و خساراتی که از ناحیۀ شهادتِ باطل پدید آمده بر عهدة
شهود است. اگر خسارت مالی باشد باید آن را جبران کنند، ضمن آنکه تعزیر (() تعزیر) میگردند و در میان مردم گردانده
شهادت).حیله در ()) «17» میشوند تا همگان آنان را بشناسند، و چنانچه خسارت جانی یا قطع عضوي باشد، قصاص میشوند
گرفتن مال دیگري: اگر کسی با حیله مال دیگري را به چنگ آورد، مانند اینکه با جعل سند از طرف کسی اموال او را تصاحب
«18» . کند، حدّ سرقت (قطع انگشتان دست) بر او جاري نمیشود، بلکه تعزیر میگردد
14 ) حاشیۀ مجمع ) .596 / 13 ) شرائع الاسلام 3 ) .536 / 379 ؛ الانوار اللوامع 14 / 204 ؛ الحدائق الناضرة 25 / 12 ) مسالک الافهام 9 )
17 ) الروضۀ البهیۀ ) .293 -281 / 16 ) القواعد الفقهیۀ (مکارم) 2 ) .79 / 487 ؛ جواهرالکلام 21 / 15 ) قواعدالاحکام 1 ) .35 - الفائدة 34
304 .ص: 407 / 18 ) الروضۀ البهیۀ 9 ) .454 / 159 ؛ تحریر الوسیلۀ 2 -158 /3
حین؛ ج 3، ص: 407
حین: مدت زمان نامشخص.عنوان یاد شده در باب نذر و قسم آمده است.کسی که نذر کرده حینی را روزه بگیرد، بدون آنکه زمان
برخی، حکم یاد شده را به غیر مورد نذر نیز تسري دادهاند، مانند اینکه قسم «1» . مشخصی را قصد کند، باید شش ماه روزه بگیرد
شش ماه خواهد « حین » بخورد تا حینی با کسی سخن نگوید یا سوگند یاد کند بدهی فلانی را تا حینی بدهد. در این موارد نیز مدت
لیکن برخی دیگر آن را نپذیرفته و گفتهاند: اگر در این گونه موارد مراد گوینده معلوم باشد، طبق آن عمل میشود و اگر «2» . بود
معلوم نباشد مبهم خواهد بود. در نتیجه در صورت قسم خوردن بر پرداخت دین تا حینی، زمان پرداخت تا قبل از وفات امتداد
«3» . خواهد داشت
حیوان؛ ج 3، ص: 407
حیوان: موجود زنده.به هر موجود جاندار- اعم از انسان و غیر انسان- حیوان اطلاق میشود؛ لیکن کاربرد رایج و عمومی آن،
موجود زندة غیر انسان است که در اینجا همین معنا مورد نظر است. از این عنوان در بیشتر بابهاي فقه سخن رفته و موضوع احکامی
قرار گرفته است که به کلیّات آن اشاره میشود.اقسام: حیوانات به لحاظ نوع به دریایی و خشکی، پرنده و غیر پرنده، داراي خون
جهنده و غیر جهنده و به
صفحه 275 از 457
(3) .230 / 159 ؛ المبسوط 6 / 357 ؛ الخلاف 6 - 2) الإنتصار/ 356 ) .402 / 351 ؛ جواهر الکلام 35 -350 / 1) مسالک الافهام 11 )
.285 / 721 ؛ مسالک الافهام 11 / شرائع الاسلام 3
ص: 408
لحاظ حکم به حلال گوشت و حرام گوشت، پاك و نجس، قابل تذکیه (() تذکیه) و غیر قابل تذکیه تقسیم میشوند.حلّیت و
حیوانات «1» . حرمت: بنابر قول مشهور تمامی حیوانات دریایی- جز ماهی فلس دار بنابر مشهور و نیز میگو و پرندة دریایی- حراماند
خشکی به پرندگان (() پرنده)، چارپایان و حشرات (() حشرات) تقسیم میشوند. پرندگان حرام گوشت سه نوع اند: چنگال داران،
مسخ شدگان و خبائث. چارپایان حرام گوشت نیز چند نوعاند: درندگان، مانند شیر و پلنگ (() درنده)؛ و مسخ شدگان، نظیر فیل،
خرگوش، بوزینه، خوك، جوجه تیغی و سوسمار (() مسوخ).برخی حیوانات، هچون گرگ و خرس تحت هر دو عنوان درندگی و
گاو، گوسفند و شتر اهلی (() اهلی) و نیز گاو، «2» . مسخ میگنجند. کانگرو، سنجاب، سمور، خّز و هر حیوان خبیث حراماند
گوسفند، بز، گورخر، آهو و گوزن وحشی حلالاند.اسب، قاطر و الاغ نیز حلال گوشتند ولی بنابر مشهور خوردن گوشت آنها
انواع حشرات که در زیر زمین لانه دارند، مانند موش، عقرب، مار و رتیل حراماند. همچنین حشراتی مانند «3» . مکروه است
حیوان حلال گوشتی که از مدفوع انسان تغذیه میکند، گوشتش حرام و مدفوع و ادرار آن نجس است «4» . عنکبوت، پشه و مگس
همچنین گوشت حیوانی که انسان آن را وطی کرده حرام میگردد «5» . (() نجاستخواري)؛ لیکن با استبرا (() استبراء) پاك میشود
()) «6» . (() آمیزش با حیوان).طهارت ونجاست: همۀ حیوانات دریایی و خشکی جز سگ و خوك غیر دریایی پاکند
نجاسات).قبول و عدم قبول تذکیه: حیوانات حلال گوشت، تذکیه پذیر و حیوانات نجس العین تذکیه ناپذیرند. در حیوانات حرام
گشت، مسئله اختلافی است (() تذکیه).شیر و تخم: حلّیت و حرمت و نیز طهارت و نجاست شیر و تخم حیوان، تابع
.296 (4) . 265 و 293 -264 (3) .296 -294 / 2) جواهرالکلام 36 ) .66 -59 / 243 ؛ مستند الشیعۀ 15 -241 / 1) جواهر الکلام 36 )
.225 / 366 ؛ منتهی المطلب 3 /5 (6) .273 -271 (5)
ص: 409
خود حیوان است؛ بنا براین، تخم و شیر حیوان نجس، نجس و تخم و شیر حیوان حرام گوشت، حرام و حلال گوشت، حلال
است.سؤر حیوان: سؤر حیوان نجس العین، نجس و سؤر حیوان پاك، حتی حرام گوشت و مسخ شده بنابر مشهور پاك است.
«7» خوردن سؤر حیوان حرام گوشت جز گربه مکروه است. همچنین بنابر مشهور خوردن سؤر حیواناتی که گوشتشان مکروه است
(() سؤر).ادرار و مدفوع: ادرار و مدفوع حیوان حلال گوشت، مانند گاو و گوسفند و نیز بنابر مشهور حیوانی که گوشتش مکروه
در طهارت و نجاست ادرار و «9» . و ادرار و مدفوع حیوان حرام گوشتِ داراي خون جهنده نجس است «8» است، مانند اسب، پاك
مدفوع پرندگان و حیوانات حرام گوشتی که خون جهنده ندارند اختلاف است.مشهور در پرندگان، نجاست و در حیواناتی که
نفقه: نفقۀ حیوان- اعم از حلال گوشت و حرام گوشت- بر مالک آن واجب است. مقدار «10» . خون جهنده ندارند، طهارت است
آن بستگی به نیاز حیوان دارد. در صورت خود داري مالک از نفقه، حاکم او را به یکی از سه امر مجبور میکند: نفقه، فروختن و
حقّ خیار: کسی که حیوانی خریده است بنابر مشهور تا سه روز حق فسخ معامله را دارد (() خیار حیوان).عاریۀ حیوان: «11» . کشتن
عاریه دادن حیوان داراي منفعت، همچون گوسفند براي استفاده از شیر آن- که به آن مِنْحه (() منحه) گفته میشود- جایز است؛
شکار حیوان: «12» . هرچند برخی در صدق عنوان عاریه بر آن اشکال کرده (() عاریه)، وآن را نوعی اباحه (() اباحه) دانستهاند
حرم). این حرمت براي محرم (() احرام) ()) «14» صید) مگر حیوانات غیر دریایی در حرم ()) «13» شکار حیوان وحشی جایز است
ملاك در تشخیص حیوان دریایی و خشکی در صورت مشتبه شدن، محلّ «15» . مطلقاً ثابت است؛ چه در حرم و چه خارج از حرم
تخم گذاري یا بچه زایی آن است. بنابر این، حیوانی که دو زیستی است اگر تخم گذاري یا
صفحه 276 از 457
(11) . 447 و 461 (10) .445 (9) *460 -455 / 8) التنقیح (الطهارة) 1 ) .272 -268 / 116 ؛ مستمسک العروة 1 / ی 1 􀀀 7) العروة الوثق )
.286 /18 (15) . 294 و 173 -293 /20 (14) .8 -7 /36 (13) .174 -172 /27 (12) .396 -394 / جواهر الکلام 31
ص: 410
شکار با حیوان: شکار با «16» . بچه زایی آن در دریا باشد، حیوانِ دریایی و اگر در خشکی باشد، حیوانِ خشکی محسوب میشود
سگ شکاري که براي شکار آموزش دیده، جایز و شکاري که توسط آن کشته میشود حلال است. شکار با سایر حیوانات
شکاري، اعم از پرنده، مانند باز و عقاب و غیر پرنده، مانند پلنگ و یوزپلنگ در صورتی که شکار توسط حیوان کشته شود، بنابر
قول مشهور حلال نیست (() آلات صید).حیوان گمشده: گرفتن حیوان گمشده که از آن به ضالّه تعبیر میشود، در غیر آبادي با
شرایطی جایز است (() ضالّه).جنایت حیوان: نگهداري و مهار کردن حیوان مهاجم- که به دیگران حمله میکند، مانند سگ هاري
که گاز میگیرد یا قاطري که لگد میزند- بر صاحبش واجب است و در صورت اهمال، ضامن جنایت آن است و اگر کسی در
مقام دفاع از جان یا مال خود در برابر چنین حیوانی، آسیبی به آن برساند، ضامن نیست؛ امّا اگر آسیب جنبۀ دفاعی نداشته، بلکه به
«17» . انگیزهاي دیگر (مثلا انتقام) صورت گرفته باشد، آسیب زننده ضامن است
حیوان اهلی؛ ج 3، ص: 410
() اهلی
حیوان خشکی؛ ج 3، ص: 410
() حیوان
حیوان درنده؛ ج 3، ص: 410
() درنده
حیوان دریایی؛ ج 3، ص: 410
() حیوان
حیوان شکاري؛ ج 3، ص: 410
() آلات صید
حیوان موطوء؛ ج 3، ص: 410
() آمیزش با حیوان
حیوان نجاستخوار؛ ج 3، ص: 410
() نجاستخواري
صفحه 277 از 457
حیوان وحشی؛ ج 3، ص: 410
() وحشی
.130 -129 /43 (17) .295 (16)
ص: 411
فرهنگ فقه
حرف خ؛ ج 3، ص: